شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۱

يه چيزي تو مايه‌هاي هيولا


مال چند روز پيش:


او سردش بود ولي من نه! ولي من بايد مواظب باشم. او به بعضي شوخيها حساس است.او نمي‌خواهد مهمان باشد. ما هم اصراري نداريم. هر جور راحتي!.

دوبي


خوب، چند ساعت ديگه دارم مي‌رم دوبي. زود بر مي‌گردم با يك سفرنامه.

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۱

اميد همه جانها


خيابانها چراغان شده‌اند، بيشتر از هر سال...


او خواهد آمد.


ظلم و فساد بيداد مي‌كند.


اميد همه جانها از غيب خواهد رسيد.


او به پا مي‌خيزد.


گويند كه او چنان تغييراتي ايجاد مي‌كند كه بعضي او را تكفير مي‌كنند كه دين جديد آورده. بزرگترين دشمن او متحجران خواهند بود.


چشمان ما منتظر قدوم اوست.


او خواهد آمد.


و شمشير پدر بزرگم دهها سال است كه بر ديوار آويزان است تا روزي كه او ظهور كند و پدر بزرگم در التزام ركابش آماده باشد.


او خواهد آمد.

ماه، كوه، نور


.../شب نيمه شعبان/شركت اژدهاي خفته/حركت در خيابانها/چراغوني، شكلات/يك اژدهاي شكلاتي/ترافيك/ملاقا ت با دو وبلاگ نويس ديگر (آن سوي مه،‌ گولي‌ه مين پيترو)/پاي كوه/حركت سه نفره/رسيدن به ايستگاه/تزريق دلستر و چيپس ذرت به درون رگها/دو نفر در نيمكت بغلي {...}/كمي بالاتر/سرما . كاپشن/ماه، قرص كامل/ بازي ماه و ابر/تهران بزرگ و چراغها/برگشت/كنسرو گربه!/خانه/شام/گربه/خواب به حالت مرگ ناگهاني/دوستي ديگر آمد/رستاخيز ناگهاني/اينترنت/چت/وبلاگ خواني/جو جو در پشت وب كم!!/خواب...

a knight's tale




فيلم ديگري كه هفته پيش ديدم ” داستان يك شواليه “ بود. يك داستان قديمي انگليسي مال دورات لردها و شواليه گري نبرد نيزه‌ها. در مجموع فيلم سرگرم كننده‌اي بود. با بازي هيث لجر در نقش اصلي. (هنر پيشه‌اي كه نقش پسر بزرگ مل گيبسون در فيلم ميهن پرست رو بازي مي‌كرد) اون نقش يك گماشته يك شواليه رو بازي مي‌كرد كه پس از مرگ اون خودش رو جاي يك نجيب زاده جا ميزنه و در مسابقا ت شمشير و نيزه بازي كه فقط نجبا حق شركت دارند به مقمهاي عالي مي‌رسه و باقي ماجرا...همين.

A.I.




فيلم هوش مصنوعي رو 2 هفته پيش ديدم. ولي شدت تنبلي اجازه نداد چيزي بنويسم. مطمئنم همه اون چيزي يادم بود كه درباره اون فيلم بنويسم يادم نمياد. داستان فيلم داستان توليد يك روبوت به شكل يك پسر هست با احساسات انساني. اون به شدت به زن خانواده خريدار او به عنوان مادر علاقه‌مند مي‌شود. به علت مشكلاتي كه پيش مي‌آيد زن مجبور مي‌شود براي جلوگيري از نابودي او ، او را در جنگل رها كند. او سفري براي انسان شدن و بازگشت آغاز مي‌كند ولي موفق نمشود. 2 هزار سال بعد موجوداتي فرا زميني او را در كف اقيانوس مي‌يابند. نسل بشر از ميان رفته. آن موجودات از موي باقيمانده مادر خوانده در درون اسباب بازي هوشمندي مادر او را براي 24 ساعت زنده ميكنند. و فيلم با خواب ابدي آن دو و وروذشان به جايي كه هر آرزويي تحقق مي‌يابد پايان مي‌پذيرد.


از همين آخر فيلم مي‌توان اين فيلم را فيلمي ديني معرفي كرد. كه اثري مي‌گذارد بيشتر از صدها فيلمي است كه در ايران مستقيما به اسم فيلم ديني ساخته مي‌شود.
استفاده از هنرپيشه نقش پسرك ربوت و چهره جذاب او قطعا انتخابي بسيار عالي بوده كه حس علاقه و همدردي ما را هم نسبت به يك روبوت بيدار مي‌كند. فصل جدايي او و مادر خوانده‌اش در جنگل، بسيار سوزناك و زيبا ساخته شده. ارجاعهاي مداوم به داستان پينوكيو در تمام فيلم اين فيلم را هم به يك پينوكيوي مدرن تبديل مي‌كند.
جود لاو هنرپيشه فيلم ” دشمن در پشت دروازه‌ها“ در اين فيلم در نقش يك ربوت ژيگولو را به خوبي بازي مي‌كند. تيكها و مكثهاي يك روبوت كاملا مصنوعي را به خوبي اجرا مي‌كند.
جايي از فيلم هست در قستمهاي انتهايي، نسل بشر از بين رفته. موجودات فرا زميني(شايد هم آخرين نسل مدرن روبوتها) به پسرك روبوت مي‌گويند كه به انسانها به خاطر اينكه چيزي به نام روح دارند غبطه ميخورند. در اينجا از اينكه انسان هستم كيف كردم!!!

فيلم بسيار خوبي بود2 -3 روز فكر من رو مشغول كرده بود.

-

جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۱

استقلال


خوب امروز ليگ حرفه‌اي دوباره شروع شد. با بازي استقلال و پاس بازي هيلي خوبي بود. بخصوص به اين خاطر كه اثتقلال بازي 1-0 باخته رو 3-1 برد. گل سامره وحشتناك كولاك بود. ببين تمي چقدر يار داره كه منصوريان و دين محمدي اصلا بازي نكردندو نيكبخت و سامره اواسط نيمه دوم اومدند.


به اميد قهرماني آبي‌پوشان توي اين فصل.

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۱

22 مهر روز جهاني استاندارد يا 3 سال پيش در چنين روزي



22 مهر سه سال پيش بود. بعد از اينكه با اون و چند نفر ديگه سينما رفته بوديم. من و اون هم مسير بوديم. از اون خداحافظي كردم. همين طوري توي خودم بودم. روي پل عابر پياده بودم كه حس كردم يه چيزي ته دلم خالي شد ، يه چيزي شبيه وقتي كه از يه ارتفاع يه دفعه سقوط مي‌كني. حس كردم قلبم فشرده شده. وايستادم روي پل و كوهها رو نگاه كردم، در اون دور دستها. در حاليكه كه باد در موهايم بود. من عاشق شده بودم!


22 مهر روز جهاني استاندارد هم هست. انسان اصولا بايد استانداردها را رعايت كند و از كالاهاي استاندارد استفاده كند. همين!

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۱

اون پرچم سه‌رنگ




خوب امروز روز خيلي خوبي بود. پرچم سه رنگ ايران عزيز به اهتزاز در آمد. ناب ترين طلاي اين بازيهاي آسيايي يعني طلاي فوتبال نصيب ايران شد. دم برانكو ايوانكوويچ گرم. دم همه بچه‌ها گرم. من در چه وضعيت خنده داري فوتبال رو ديدم!! داشتيم فوتبال رو توي شركت با خيال راحت با دو نفر ديگه مي‌ديديم. چون رئيس و معاون شركت (مادر فولاد زره!!) خواب بودند. ولي يهو معاونه پيداش شد. ما اول به روي خودمون نياورديم ولي ديدم وايستاده و داره پكهاي عميق به سيگارش مي‌زنه. ما هم فلنگ رو بستيم. اون لحظات ايران گل اول زده بود. ديدم طاقت ندارم. رفتم كارت زدم و توي بيمارستان نزديك شركت فوتبال رو ديدم. ايران بد. رفتم شيريني بگيرم. سر راه از پشت پنجره‌هاي يه پيتزا فروشي مراسم توزيع مدالها رو ديدم. خلاصه كلي خوش گذشت. اون پرچم سه رنگ كه ميره بالا و سرود ملي كه پخش ميشه، من موهاي بدنم سيخ مي‌شه و اشك توي چشمام جمع مي‌شه. كسي مي‌دونه چرا؟

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۱

Sniper (serial killer)




hatman jaryAn-e in serial killer jadid-e amercayi ro shenidin ke az rAh-e door bA aslahey-e door zan mellat ro shekAr mikoneh.
chand sal pish ham ye yAroo serial killer-e bood ke mellat ro
haminjoori bA tir mizad, tooy-e pump-e benzin , albaateh fekr konam
oon bA shot-gun mizad. esmesh ham "berquitz" bood. ye film hast bA
onvAn-e "copycat". hatman bebinidesh darbArey-e serial killer hAyi az
ghabil-e berquitz va jeffri dAmmer ham hast. albaatteh man khodam
sniper boodan ro khayli doost dAram be khosoos bA bAzihAyi mesl-e
"medal of honor" yA "half life" ya "igi".

پشت هيچستان


”به سراغ من اگر مي‌آييد ، نرم و آهسته بياييد. مبادا كه ترك بردارد ، چيني نازك تنهايي من“
يادش گرامي باد.

نيمه خالي


تلفني باهاش حرف زدم. آخرش حالم گرفته شد. نمي‌دونم چرا حسي مثل نفرت يا نه رقيق‌تر دشمن تراشي، نيمه خالي ليوان رو ديدن ، در بيشتر اوقات همراهشه. نمي‌دونم شايد اين چيزا قبلا هم بود منتهي من نمي‌خواستم ببينم يا بشنوم ولي حالا فرق كرده. چرا؟ الان بهتر دارم مي‌بينم ؟ من هم كه دارم نيمه خالي رو مي‌بينم!!!

مصباح الهدي



سر تاسر كوچه‌مون رو چراغوني كردن. پارسال هم بود اما نه به اين شدت. مناسبتش هم تولد امام حسين و سجاد و از همه مهمتر امام زمان و نيمه شعبانه. يه خانواده كه اتفاقا پسرشون دوست دوران نوجواني من بود نذر كردن ظاهرا. پنجشنبه سر كوچه شربت و شيريني و شكلات مي‌دادند و بين ماشينهاي گذري هم توزيع مي‌كردن. خيلي خوشم اومد چون توي اين مملكت به عذا داري خيلي اهميت مي‌دهند بذار يه بار هم تولد اين جوري بگيرند اثرش هم بيشتره. در مورد امام زمان بعدا خواهم نوشت. اما حسين (ع). وقتي ديدم توي وبلاگي با نام منحوس شيطان به ذات پاك و مقدس امام حسن و حسين و حضرت زهرا به شديدترين نحو ممكن توهين شده و مي‌شود دلم گرفت ، همون لحظه به ذهنم اومد كه اين آقا يا خانوم توي همين دنيا مجازات خواهد شد، نمي‌دونم چرا، ولي مطمئنم. اين چنين باد.

جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱

چشمهايش


دوشنبه شب 8 نفر از جوونهاي فاميل دختر خاله‌ها و دختر داييها و پسر خاله و پسر دايي و شوهر دختر دايي و من رفتيم پارك جمشيديه و رستوران و... خيلي خيلي خوش گذشت. حسابي لودگي كردم. وحشتناك خوش گذرونديم. امشب هم كه مهموني بوديم به مناسبت باز گشت دختر دائيم به آلمان، همه از اون شب تعريف مي‌كردند و ميگفتند حتي توي خواب هم اون شب مي‌خنديدند. وقتي فيلمي كه از اون جريانات گرفته شده بود رو مي‌ديدم يه چيزهايي برام عجيب بود. طرز راه رفتن و حرف زدن خودم برام جالب و عجيب بود. تا حالا بصورت سوم شخص خودم رو اين طوري نديده بودم. اون شب قليون زياد كشيدم و سرم گيج مي رفت اساسي. همين كلي سوژه خنده شده بود. بگذريم.......امشب هم عالي بود. به خصوص به خاطر...

پ


من اينجا خيلي مجبورم خود سانسوري كنم. اگر توي دفتر خاطراتم بود، يه چيزايي رو مي‌نوشتم كه اينجا نمي‌تونم. بخصوص به اين علت كه بعضيها مي‌خوننشون. ولي اين روزها يه چيزي فكرم و قلبم رو مشغول كرده. اگر يه اتفاقي بيفته. اون وقت من مي رم دنبال يه اتفاق ديگه...
پيدا كنيد پرتقال فروش را...ولي اميدوارم تلفات قضيه كم باشه. شايد الان داغم و نمي‌فهمم!!

باز هم ايران



امروز ايران توي نيمه نهايي، كره جنوبي تيم چهارم جهان رو توي زمين خودش برد. بازي نفس گيري بود ولي انصافا بچه‌ها از جون مايه گذاشتند، شانس هم البته باهامون يار بود. يه گل سالم ايران رو آفسايد اعلام كردند، البته من خيال كردم گل شد، انقدر داد زدم كه گلوم گرفت. ولي يه جورايي مطمئن بودم كه گل نمي‌خوريم. نسبت به بازيهاي مشابه استرس كمتري داشتم. توي ضربات پنالتي هم كه بچه‌ها كولاك كردند. 2 بازيكن خوبمون براي بازي فينال جلوي ژاپن 2 اخطاره شدند. حيف شد. يه نكته جلب هم اينكه دايي من به بوسان رفته تا بازيها رو و بخصوص تكواندوها رو ببينه. اون بين تماشاچيهاي ايراني توي استاديم فوتبال ديدم. داشت بالا پايين مي‌پريد. دمش گرم. چون مي‌شناسمش مي‌دونم چقدر حرص خورده و فحش داده!!! ولي پا قدمش خوب بود. چون امروز 2 تا طلا هم گرفتيم. به اميد پيروزي در فينال.

سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۱

وطنم ايران


امروز صبح خونه پسر خاله‌ام با صداي تلويزيون بيدار شدم كه خبر از باخت حاجي زاده در كشتي نيمه نهايي داد. حالم گرفته شد. اين دوره بازيهاي آسيايي همش شكست بود. بخت دبير و جديدي در روز قبل . نبود جوكار موقع كشتي در سالن. بابا من نميدونم چرا اين اتفاقات مسخره فقط براي ايران ميفته؟
ظهر كشتي فينال حيدري رو از راديو گوش مي‌كردم. هر چند گزارشگر با بي حالي گزارش مي‌كرد. ولي وقتي قهرمان شد. وقتي گفت كه پرچم ايران رو روي دوش انداخته. اشك توي چشمام جمع شد. بازي فوتبال ايران و كويت رو توي شركت ديديم. بدون حضور كاپيتان دايي.وقتي ايمان مبعلي ضربه آزاد رو چسبوند به تور همه با هم دست داديم از خوشحالي. ايران. وقتي كورش باقري وزنه ميزد، و از راديو گوش مي‌كردم از شدت استرس اسهال گرفتم!! ولي متاسفانه نقره گرفت. شب وقتي ديدم. حاجي زاده روي سكوي سوم كه رفت بغض كرده و نمي‌تونه حرف بزنه.(چون حقش چيزي جز قهرماني نبود). من هم بغض كردم . وطنم ايران. دختر دائيم بعد از 12 سال از آلمان اومده ايران. جمعه داره بر مي‌گرده. ولي خيلي ناراحته. مجبوره بره دانشگاهشو رو تموم كنه. ولي بر مي‌گرده. وطنم ايران. هر چقدر فقر فرهنگي و فلاكت مي‌بينم باز هم دوستش دارم. وطنمه............ايران.

آقايون ، خانوما شاهد باشين. اين اژدهاي خفته خيانت كرد به من. من كتابم رو بهش نمي‌دادم و مي‌گفتم كه مي‌خوام توي وبلاگم از مطالب اين كتاب بنويسم. كتاب رو به اصرار از من گرفت و خيانتكارانه توي وبلاگش نوشت. شاهد باشين.
ولي از اين حرفها بگذريم. ” دم را غنيمت است “.

یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۱

پشت كامپيوتر دارم تايپ مي‌كنم، سيگار كنت لاي انگشتامه، با ولع پك مي‌زنم. دوباره به انگشتام نگاه مي‌كنم، دارن مي‌لرزند. چرا؟

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۱

حوا


الان ساعت 3 نصفه شبه و من از عروسي دختر دائيم برگشتم. عروسي يه جايي بود اون طرف خارج از شهر!!! توي باغ. آب و حوا به شدت خوب بود. حظ بصر برديم بسي!! از طرف اقوام محبت هاي زيادي نثار بنده مي‌شد نمي‌دونم چرا. چند وقته حس مي‌كنم همه خيلي تحويلم مي‌گيرند و دوستم دارند. دستكم 10 بار بهم گفتن بيا روي سن و برقص ولي من مثل هميشه نرفتم . نمي‌دونين تا حالا من چه فرصتهاي رو به خاطر بلد نبودن رقص از دست دادم!! كسي كلاس رقص پسرونه توي اين شهر خبر نداره به ما خبر و آدرس بده؟ نبود........؟
يه دختر دايي ديگه‌ام تازه از آلمان اومده و يه هفته ديگه بر مي‌گرده آلمان. خيلي از ايران خوشش اومده! و ميگه دوست داره بر نگرده ولي حيف كه بايد دانشگاهش رو تموم كنه. جالب اينكه برادرش كه يكي دو ماه پيش ايران بود از وقتي ديده همه هم سن سالهاي فاميلش مهندس شدن يا دارن مهندسي مي‌خونند حالا توي آلمان به شدت گذاشت پشت درس خوندن و از عاطل و باطل گشتن دست برداشته. حالا هي بگين ايران بده. من نمي‌دونم چرا تو سر هر كي مي‌زني مي‌خواد بره خارج ، به خصوص دخترا. از اون گرفته تا بقيه. يكي از دوستامون هم از دختره همكارشون خواستگاري كرده ولي جواب منفيه چون خانومه تصميم داره بره خارج و نمونه‌هاي بسيار ديگه....بگذريم. عجب آب و حوايي بود. قافيه رو بچسب...

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۱

1
HEIST




چهارشنبه هفته پيش با اژدهاي خفته رفتيم حوزه هنري فيلم Heist
رو ديديم. با بازي جين هاكمن. يه فيلم دزد و پليس بازي. تو مايه‌هاي اينترپمنت و امتياز،‌البته بسيار پايين تر از امتياز. همين.