یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲

تشكر


بيش از 60 روز از فوت پدرم گذشته و شايد كمي هم دير شده باشه. ولي به هر مي‌خواستم در همين جا از همه دوستان عزيزي كه حضوري، تلفني، كامنتي، ايميلي و... تسليت گفتند تشكر كنم. شايد درستش اين بود كه تك تك ميل مي‌زدم و تشكر مي‌كردم ولي به هر حال عذر بنده حقير رو بپذيريد. مطالب قشنگتون رو با چشمان گريان خوندم. از تمام كامنتها و ايميلها پرينت گرفتم و توي يك دفترچه يادبود چسبوندم. واقعا متشكرم. اينجا جا داره كه از دو دوست بسيار عزيزم، بارانه و اژدهاي خفته تشكر ويژه بكنم. به خاطر همراهي نزديكشون و حضور هر تقريبا روزشون از روزي كه پدرم تصادف كرد تا روزي كه فوت كرد و بعد از آن. همراهي اين عزيزان مايه قوت قلب من و ما بود. واقعا متشكرم، هر چند محبتشان غير قابل جبران است.

یکشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۲

چه كسي


” چه كسي مرا به ياد خواهد آورد
روزي كه ديگر به دنيا نباشم؟

نه گنجشكهايي كه دانه‌شان داده‌ام
مرا به ياد خواهند آورد
نه سپيدارهاي جلو پنجره‌ام
و نه پارك شمالي شهر
اين همسايه سراپا سبزم

رفيقانم
ساعتي اندوهگين خواهند شد و پس
فراموشم خواهند كرد

من در آغوش خاك خواهم خفت
خاكي كه ديگر گونه‌ام مي‌سازد
و فراموشم مي‌كند.“

شاعر: رزه آوسلندر

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۲

پائيز
پنجشنبه 10 مهر است. حوالي غروبي دلگير. پشت فرمان نشسته‌ام و به سمت گرگان رانندگي مي‌كنم. قرار است فردا مراسم يادبودي براي پدر برگزار شود.4 تا از دائيهام توي يك ماشين ديگر هستند. مادرم كنار من نشسته و پدربزرگم عقب ماشين به جاده مي‌نگرد. نوار قاصدك را مي‌گذارم. اولين بيتي كه شجريان مي‌خواند اين است. ” عشق در دل ماند و يار از دست رفت.....دوستان، دستي، كه كار از دست رفت “. ....مادرم در سكوت مي‌گريد. بغض گلويم را مي‌فشارد. به جاده نگاه مي‌كنم. درختان پائيز زده به سرعت مي‌گذرند....شجريان مي‌خواند: ” دردهاي همه عالم شب و روووووووووز، در دلم مي‌جوشد “.

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲

The Recruit




دوشنبه شب فرصتي شد تا فيلم ” كارآموز “ رو توي حوزه ببينيم. فيلمي زيبا به كارگرداني راجر ريچاردسون و بازي آلپاچينو (عشق من ) و پديده جديد هاليوود، كالين فارل. اين همون هنرپيشه‌ايه كه توي فيلم گزارش اقليت نقش مامور دادستاني رو بازي مي‌كرد. يه جورايي شبيه براد پيته ولي چشم و ابرو مشكي و با همون قد كوتاه 170 سانتي متري. آل پاچينو هم كه نگو مثل هميشه كولاك بود. خوبي ديدن فيلمهاي آلپاچينو به زبان اصلي ( و البته با زير نويس فارسي) اينه كه از صداي خش دارش هم لذت كافي رو مي‌بري. بغل دست من دو تا پسر و يك دختر نشسته بودند كه ظاهرا احساسات خودشون رو در مورد بازي آل پاچينو نمي‌تونستند كنترل كنند و هي واي وااااي مي‌كردند و يكيشون حتي به پيشونيش مي‌كوبيد!! دومين فيلم متوالي از آلپاچينو بود كه مي‌مرد توش بيچاره. البته توي فيلم قبلي (بي خوابي) وقتي آخر فيلم مرد آدم خيلي حالش گرفته مي‌شد. ( هر چند مي‌تونستي بگي ، نه ان شاءالله كه نمرده و خوابش برده!!) بگذريم از اين خزعبلات . فيلم باحاليه. موضوعش درباره سازمان جاسوسي آمريكا و نحوه ورود و جذب نيرو توسط اونهاست. يه پسري با بازي فارل كه شاگرد اول رشته كامپيوتر دانشگاه ام.آي.تي هستش و هكر و كدگذار خيلي خوبيه توسط آلپاچينو (مامور سيا) شناسايي ميشه و دعوت به همكاري. توي امتحانات قبول ميشه و به كمپ آموزشي در لانگلي ميره و...البته انگيزه فارل اينه اطلاعاتي درباره مرگ پدرش بدست بياره. جالب اينه كه سيستم و جذب نيرو بر اساس لياقت و هوش و توانايي افراده (درست مثل ايران!!!). توي كمپ آموزشي يه سكانس جالب داريم. آل پاچينو به عنوان مربي ميگه كه ” انگيزه‌تون از پيوستن به سيا و اطلاعاتي شدن چيه؟ بعد خودش شروع مي‌كنه و توضيح دادن. انگيزه‌تون ثروته؟ نه اين نميتونه باشه چون در آمدتون چيزي در حدود 75000 دلار در سال خواهد بود كه نسبت به خيلي شغلها كمه. انگيزه‌تون سكسه؟ چيزيه كه اينجا خبري نيست ازش!! انگيزه‌تون شهرته اونهم كه اصلا. چون همه چيز مخفيه و تازه هر كاري كه درست انجام بدين و ظيفه‌تونه و حق اشتباه هم ندارين. پس ما اينجا جمع شديم براي مبارزه خير در برابر شر و حفظ خودمون در برار دشمنان و...|“ از اين حرفها.
خب حرفهاش خوب بود ولي انگيزه اي بنام قدرت رو نگفت كه به نظر خيلي مهمه. به نظر من انگيزه مهمي ميتونه براي اطلاعاتي شدن باشه. اينكه از موضع قدرت و در جاييكه كه لازمه حال افراد شرور و ... بگيري و سركوبشون كني. اين حس قدرته. اينكه مثلا وقتي توي كافه نادري. مي‌بيني كه آقا كارش جور كردن فاحشه است و احتمالا هزار خلاف ديگه...اونوقت آروم بري بالاي سرش كارتي رو نشون بدي و كلتي رو زير پالتو...اونوقت بهش بگي بيا بيرون. و اون من و من مي‌كنه و سيلي دهنش رو پر خون ميكنه و سكوت مطلق توي كافه بر قرار ميشه. (اين يك سكانس خيالي بود.!! ) و اين البته مورد كوچكي از اعمال قدرت بود. همه كارها رو كه نميتونيم بگيم آخه!! (جو گير شديم رفت.) البته منصور توي اين مسائل واردتره!!
آره خلاصه فيلم باحالي بود. بعد از فيلم هم رفتم سالن شماره دو دانشگاه تهران يه ساعتي فوتبال سالني ديدم بياد سالهاي گذشته كه خودمون هم تيم مي‌داديم. حال داد. يه تيمي بود كه سه تا ملي پوش هم داشت از جمله كاظم محمدي. خوب بازي كردند و 5-0 بردند ولي اخلاق مخلاق هيچي! بگذريم. آقا من ديوانه و عاشق فوتبالم. هيچوقت بازيكن خيلي خوبي نبودم ولي عاشق فوتبالم. همين. آخ آخ ...پرسپوليس رو بگو كه سوراخه. آخ آخ.

یکشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۲

Marco di vaio


هر چند حوصله نوشتن ندارم. ولي دوست دارم بنويسم و برمي‌گردم. هر چند نوشته‌هاي تلخي خواهد بود.

امشب انگيزه نوشتنم دوست عزيزم بزرگ بود كه اس ام اس فرستاد كه چرا چيزي پست نمي‌كنم. بعدش بهش زنگ زدم و سر بازي يوونتوس - ميلان كري خونديم. پس گل زيباي ماركو دي وايو تقديم به بزرگ باد.فردا هم مي‌خوام فوتيال پرسپوليس - پاس رو ببينم و كوه نمي‌رم با بچه‌ها. اين هم يه جور اطلاع رساني نوينه.