سه‌شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۶

پیشمبور

چهار، پنج رو اول سال نو رو به اتفاق همسر گرامی و خانواده شون و مادر و خواهرم کلار دشت بودیم در رودبارک...بسیار زیباو دوست داشتنی بود. شب سال تحویل و البته شب بعدش برف سنگینی شروع به بارش کرده بود که باعث زیبایی دو چندان منطقه و سال نوی ما شده بود. این عکس رو شب سال نو گرفتم که ریزش برف به خوبی مشخصه...ماشین من هم اون گوشه تصویر دیده میشه. لحظات سال تحویل در زیر نور شمع و در کنار سفره هفت سین و برف در پشت پنجر ها بسیار زیبا بود.


یه ناحیه ای نزدیک کلاردشت وجود داره به نام - پیشمبور - که بار اول بود که اونجا میرفتم و بسیار بکر و زیبا بود..عاشق اون منطقه شدم. یکی از آرزوهام حالا این شده که روزی اونجا بالای اون کوه ، نرسیده به جنگل..یک ویلا بسازم ...
نکته منفی این سفر این بود که من به شدت سرما خورده بودم و اولین بار بود که موقع سال تحویل مشغول فین فین و سرفه کردن بودم.

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

سال نو



پ.ن. چون تهران نخواهم بود و اینترنت در دسترس نیست...پس پیشاپیش مبارک باد تا پساپس چه شود...

پنجشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۵

سفر

چند روزی نبودم...خارک بودم و بندر گناوه،بوشهر رو هم دیدم. سفر با هواپیما و کشتی.منتهی سفر کاری بود،با سختی زیاد و البته در مجموع خوب بود.بعداً اگر فرصتی شود بیشتر خواهم نوشت.پیشاپش سال نو مبارک .تا بعد.

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

خسوف


به نظرم هنوز بزرگ نشدم، البته چیز بدی نیست...ولی خب این جوریه...این که نصف شب بلند شم فینال مسابقات فوتبال آمریکایی!!!! رو ببینم یا مراسم اسکار رو ببینم...یا مثل دیشب تا ساعت 2و نیم شب بیدار بمونم فوتبال سویا - بارسلون رو ببینمو همزمان فیفا منیجر بازی کنم و بعدش بزنم تو خیابون که خسوف ماه رو ببینم. هی با خودم کلنجار رفتم که بیخیال شم...خواستم برم بالا پشت بوم ترسیدم همسایه ها و به خصوص صاحب خونه ترسو نصف شبی من رو به جای دزد بگیرند!! بالاخره تصمیم گرفتم لباس بپوشم برم تو خیابون...همسر گرامی با خواب آلودگی محض و تعجب!! لباس پوشیدن یک دیوانه رو نگاه میکرد!! حالا رفتم وسط کوچه ماه رو نگاه کردم و یه کمی دعا کردم و دوبار برگشتم تا دم در خونه باز دویدم وسط کوچه تا ماه رو ببینم آخه خیلی قشنگ شده بود و رنگش به قرمزی هم میزد...این دفعه هم دیدن خسوف رو از دست ندادم.