سطح هوشياري پدرم به بالاترين ميزان طي 4 هفته بيهوشي و حالت كما رسيده .(جي. سي. اس 9 ).اميدوارم كه روند بهبودي به سرعت ادامه يابد. امروز حس ميكردم كه حرفهام رو كاملا ميفهمه. بهش گفتم كه دكتر حزيني براي اين نمياد بالاي سرت ، چون ماموريت خارج از كشور رفته ( در حالي كه فوت كرده). تا اسم دكتر حزيني رو آوردم چشمان پدرم به بازترين حالت ممكن باز شد و يه وحشتي توي چشماش ديده ميشد. خيلي عجيب بود، انگار كه از موضوع دكتر مطلع باشه يا توي يك دنياي ديگهاي حتي باهاش ملاقات كرده باشه يا يه همچين چيزي. صحنه عجيبي بود.
آخر شب هم يك سر به بيمارستان زدم، بعد كه اومدم بيرون احساس كردم بد فرم دلم گرفته. نوار كاست سفر رو گذاشته بودم،
با خودم فكر كردم كاشكي شرايط طوري بود كه تنهايي مي رفتم شمال، مثلا ماسوله. تنها پشت فرمون توي جاده چالوس با يك موزيك ملايم. تنهاي تنها، بدون هيچكس ديگه. تنهاي تنها.
شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۲
چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۲
23 روز كما / پوست و استخوان / ام.آر.آي / جي . سي . اس 5 / اعصاب معصاب تعطيل / وبلاگ تاكسي درايور / عكس بابا و من و راننده تاكسي- گرگان - خانه پدربزرگ / سيلاب اشك / خدا !!!
شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۲
باز هم مصيبت - به خير گذشت فعلا
پنجشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۲
امشب كه رفتم پيش پدرم، سطح هوشياريش بالاتر اومده بود.وقتي صداش ميكردم چشماش رو باز ميكرد. معلوم بود صحبتهام رو ميفهمه و حتي حس كردم كه ميخواد جواب بده و نميتونه و اشك ريخت. زماني كه سالم بود گاهي اوقات ميگفتم كه اه چقدر حرف ميزنه ، چقدر سوال ميكنه. حالا در آرزوي شنيدن يك كلمه از پدرم هستم. خيلي ناشكريم . خيلي. قدر نعمت نميدونيم.
تست
سهشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۲
هنوز مرگ دكتر حزيني رو بارو نميكنم. همين چند روز پيش بود كه خونه ما اومده بود. بعد از صحبتهايي كه در مورو وضعيت پدرم كرديم. براي اينكه بحث رو عوض كنه، رفت سراغ بازي و در مورد بازي جمعه صحبت كرد. گفت كه يه جايي ميره فوتبال و با افرادي مثل دكتر ظفرقندي و كبريايي و...فوتبال بازي ميكنه كه من گفتم اينها رو كه ميگي توي مدرسه ميم معلم ما بودهاند و... خلاصه بحث رو كشوند به اين چيزها كه يه كم روحيه بده بهمون و...عكسش و پارچه هاي سياه رو كه توي بيمارستان ميبينم باورم نميشه هنوز. ميدونستم كه قبلا معاون بيمارستان شركت نفت بوده. ولي توي اين هفتههاي اخير وقتي برخورد صميمانهاش رو با كارمندهاي بيمارستان ميديدم با خودم ميگفتم كه حتما ديگه معاون نيست كه اينقدر راحته! ولي الان كه آگهيها رو ميبينم ميبينم كه نه خير، معاون دارو و درمان شركت نفت بوده ولي هيچ اثري از غرور توش ديده نميشد. يادم نميره كه روپوش پزشكي تنش بود و داشتيم با هم ميرفتيم سوار آسانسور بشيم و بريم اتاق آي . سي. يو . يه خانومي جلوي آسانسور اومد جلو و خواست دستور آزمايش مشكوك به سرطان سينه رو براش جلوتر بندازه و او با رويي خوش همونجا جلوي آسانسور براش نوشت و امضا كرد. الان زدم توي گوگل سرچ كردم. مشخص شد كه براي حداقل دو پروژه مخملباف براي كودكان افغاني رايگان همكاري كرده. 44 و 47 ديروز موقع دفنش توي گرگان دكتر پيمان سخنراني كرد و پيام آيت ا...منتظري هم خونده شد. و من تازه امروز فهميدم كه يكي از پزشكان معالج آيت ا... هم بوده. توي ياس نو امروز احمد منتظري پيام تسليت فرستاده و گفته كه ايشان توي اون شرايط خطرناك حصر، با شجاعت معالجه پدرم را انجام داد. و روزنامه همشهري امروز توي اينجا شرح ماجرا رو نوشته و از ايشان بدون هيچ شرحي به عنوان يكي از پزشكان تيم معالج ايت ا...منتظري نام برده. با اينكه با ما راحت بود ولي هيچ وقت از اين چيزها نميگفت. خدا به همسر و سه فرزندش صبر بده. روحش شاد باد و يادش گرامي.
پ.ن. اصولا خانواده حزينينها ، هميشه غم زياد ميبينند و فاميلي با مسمايي دارند. شوهر عمه من كه دو سال پيش فوت كرد و يك حزيني بود. داغ دو پسر جوان ديد. پسر دومش سال 61 توي جاده هراز با اتوبوس به ته دره سقوط كرد و به همراه پسر عموش ( كه اونهم يك حزيني بود!) ، فوت كرد. يادم نميره كه مجيد، پسر عمهام به من ميگفت محمد و برادرم رو عبدالله صدا ميكرد!! ميگفت بايد اسم اسلامي هم داشته باشيد!! از شاگردهاي دكتر پيمان و امتي بود. پسرعمه بزرگم هم سال 72 بعد از 13 سال اقامت در تورينوي ايتاليا به علت سرطان غدد لنفاوي درگذشت . (در تهران). علاقه من به تيم يوونتوس، ناشي از علاقه اون به اين تيم بود. همين دكتر حزيني هم كودكي حزيني داشت . پدرشون، همسرش (عمه پدرم) و سه تا پسرش رو رها كرد و گم و گور شد!! و 30 سال بعد پيداش كردند تو ي كرمانشاه داشت مسگري ميكرد!! و چند سال بعد ديوانه شد و مرد!! مادر اين بچهها با سختي تمام اين سه پسر رو بزرگ كرد و...بگذريم.
شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۲
صبح يه سر به پدرم ميزنم. ظهر توي خونه برادرم بهم خبر ميده كه دكتر حزيني، پزشك جراحي كه پسر عمه پدرمه و با مسووليت و مراقبت اون پدرم بستري شده و ما هر روز آخرين اخبار حال پدرم رو با اون چك ميكرديم، از كوه افتاده و پرت شده و فوت كرده!! شوك بهم وارد ميشه. هنوز يه درصدي احتمال اشتباه و خطا ميره ولي ساعاتي بعد صحت خبر تاييد ميشه. مرد خيلي خوبي بود و پزشكي حاذق. 6 سال مستاجر ما بودند و دوست و همراه.خيلي سريع توي كارش پيشرفت كرد. من اولين صعودهاي و كوهنورديها، اولين شيرپلا و پلنگ چال رفتنها رو همراه اون شروع كردم و حالا سر كوهنوردي كشته شد. باورم نميشه. بعد از ظهر هم كه ميرم بيمارستان حال پدرم يه كم افت كرده باز. با خودم فكر ميكنم كه چه خبطي كرديم ما؟؟ چي شده ?? و راست مصيبت داره مياد. با خودم فكر ميكنم نكنه همه اينها يه كابوسه نكنه من خودم توي يه حالت بيهوشيم و حاليم نيست !!؟؟ فردا بايد برم بيمارستان تشييع جنازه دكتر از دم همون بيمارستان شركت نفت انجام ميشه. نميدونم چي بگم ديگه. داييم زنگ زده بود به خدا فحش خواهر و مادر ميداد!!! قاط زده بود. در عين ناراحتي خندهام گرفته بود. عجب روز آشغالي بود امروز. ماشينم هم نميدونم كدوم موتوري بيشعوري مالونده بهش و رفته و استقلال هم كه باخت . البته اينها رو من چرا مينويسم نميدونم. اينها كه ماديه و چرت و پرت. در برابر ساير مصيبتها چيزي نيست. يك ميليونم اونها هم نيست ولي خب در تكميل يه روز اعصاب خورد كن ظاهرا نقش ادويه رو بازي ميكنند. مادرم اينها از دور و بر امير آباد برگشتند ميگن نيروهاي ضد شورش قرق كردند اونجا رو . يه سري ملت اسكل ( به ضم ميم و ك ) هم دارند ميزنند و ميرقصند مثلا دارند انقلاب ميكنند!! بابا اينها ديگه كي هستن . يه مقاله اكونوميست كه تو سايت بي.بي.سي خوندم جالب نوشته كه،” آمريکاييها درحالی از مطالبات مردم ايران سخن میگويند که بيست و چهار سال است با اين مردم رابطه ای ندارند“ و ديگه اينكه
اکونوميست تأکيد کرده است که امکان بروز خشونت در فرايند تحولات سياسی در ايران وجود دارد و بروز خشونت را فاجعه ای برای ايران دانسته است.
من نميدونم ملت كي ميخوان درس بگيرن كه با خشونت هيچي درست نميشه. ميترسم از تكرار وقايع سال 60، خدايا به خير بگذرون. خدايا خوب داري حال ميدي بهمونها!! دمت گرم. باشه.
دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۲
سي ساله شدم. باورم نميشه. بچه كه بوديم يه آدم سي ساله به نظرمون خيلي بزرگ مياومد. اصلا يه چيز ديگه بود با بيست و اندي قابل مقايسه نبود و حالا من سي ساله شدم و باورم نميشه. به نظرم مياد كه حالا افتادم توي سرايزي زندگي. سرايزي به سوي پيري و نيستي و خب اين چيز خوشايندي نيست برام. برادرم امشب برام نوشته بود ، ” اي كه سي رفت و در خوابي!!! “. خيلي جاهاست كه دوست دارم برم و هنوز نرفتم. خيلي كارهاست كه دوست دارم بكنم و هنوز نكردم. (امشب يه كتاب در مورد دماوند هديه گرفتم كه به شدت هوس كردم تابستون امسال برم قله دماوند، اين يكي از اون جاها و كارهاست. بايد تمرين كوهنوردي سنگين رو شروع كنيم.) فكر نميكردم كه تولد سي سالگيم زماني باشه كه يكي از بدترين دورانهاي زندگيم رو سپري ميكنم. دوراني پر از بيم و نگراني و غم و البته اميد. و البته اميد. امروز دوستان محبت كردند و با جشن خودمونيشون و حضور دلگرم كنندشون و هداياي محبت آميزشون من رو شرمنده كردند. و همين طور اعضاي خانواده با وجود جو غمگين و عدم حضور پدرم كه هميشه بوده و امشب نبود ، برام سنگ تموم گذاشتند. از همه متشكرم. مطمئنم كه امروز 18 خرداد 1382 رو هرگز فراموش نميكنم. ممكنه خيلي از سالهاي تولدم رو فراموش كرده باشم ولي امروز رو هرگز از ياد نخواهم برد. به خاطر اون عدد خاص 30 .به خاطر اوضاعي كه داريم و تصاويري از پدر بر روي تخت آي . سي. يو كه در ذهنم حك شده و به خاطر جزئيات زيبا و خوشايند.
چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۲
يكشنبه / شب / خبر ناگوار / تصادف پدر / بيمارستان / پدر بيهوش / مادر گريان / آمبولانس / سي تي اسكن / خونريزي مغري - منفي / اميد / بيهوشي / آي. سي. يو / خانه / كابوس / دوشنبه / اميد به بيداري / بيمارستان / بيهوشي / آي. سي .يو / بعداز ظهر / آي.سي. يو / شانههايي كه از گريه تكان ميخورند / شب / خانه / غبار غم / مشورتهاي پزشكي - آمريكا - ايران / افكار منفي / سه شنبه / كمي هوشياري - كمي اميد / محل كار / نگران / تلفن / بيمارستان / خونريزي از بيني / نگراني / گريه - اندوه / سي . تي . اسكن . - خونريزي مغزي - منفي / صحبتهاي مفصل دكتر / نگراني - اميد - صبر / بعد از ظهر / حضور دوستان / لطف / كوه / نسيم / سكوت / دعا / چهارشنبه / وضعيت ثابت /......ا من يجيب المظطر اذا دعاه و يكشف السوء ؟
پ.ن.
1- تشكر از همه دوستاني كه حضوري - تلفني - اينترتني و ....به ياد ما بودند و هستند. ممنون.
2-راننده تاكسي ، سه تار را دستگاه دشتي كوك كرده و مينوازد.
یکشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۲
اين قدر از اين پوستر فيلم ” گزارش اقليت “ كه توي وبلاگم گذاشتم و از هماهنگي رنگش با قالبم خوشم اومده كه حد نداره. شيطونه ميگه آپديت نكنم، تا پوستره بمونه همينطور. عين اين باباها كه قربون صدقه بچهشون ميند و هي قد و بالاشون رو نگاه ميكنند هي وبلاگم رو نگاه ميكنم و حال ميكنم. دوستم بزرگ نوشته چرا اسم اين فيلم رو كنار فيلم هفت آوردم و اسم تام كروز رو كنار آل پاچينو و...اولا كه آره منهم خيلي با فينچر حال ميكنم، عاشق فيلم گيم و هفت و فايت كلاب هم هستم ولي اسپيلبرگ و فيلمهاش رو هم خيلي دوست دارم. با نجات سرباز رايان و فهرست شيندلر و ئي تي هم خيلي حال كردم از گزارش اقليت هم خيلي خوشم اومد و اصلا مشكلي نيست كه اسمش كنار اون فيلمها بياد با فيلم افعي!! يا مثلا خاكستري و مهناز افشار كه مقايسه نكردم . تام كروز هم انصافا توي اين فيلم خوب بازي كرده.بارانه هم درست نوشته در همين مورد. تازه اين كنار هم آمدنها بهتر از كنار هم نوشتن وصف فضولات انساني و مطالب عميقي در مورد سعدي و ...ميباشد .نه؟