پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۱

امروز پنجشنبه از غيبت رئيس شركت استفاده كردم و نرفتم سر كار(مرخصي رد كردم). با 3 تا پسر خاله و ية دونه پسر دائي، در رنجهاي مختلف سني رفتيم پارك آزادگان(پارك آبي). اول كه مسير رو كلي اشتباه رفتيم ولي بعدش پيدا شد. كلي حال كرديم ، اوج هيجان بود توي سرسره‌هاش. نفسم از شدت هيجان بند اومده بود. حتما بايد تا قبل از 15 مهر يه بار ديگه بريم، چون تعطيل ميشه اون موقع. يه ذره آسيب بدني ديدم كه زياد مهم نبود. ضربه توي كمر به علت شدت سقوط. ضربه به ير به علت كشتي توي آب با پسر دائيم كه 15 كيلو سنگينتر از من بود. ولي خيلي خوب كشتي گرفتم باهاش. ناهر رفتيم نزديك شركتمون، پيتزا زديم تو رگ. ( يه چيز عجيب اينه كه من خيلي از روزهاي تعطيل يا روزهايي كه نمي‌رم شركت به طور اتفاقي از دم شركت رد مي‌شم چرا؟) يه جلسه نشريه رو هم نرفتم به جاش توي خونه خوابيدم چون خيلي خسته بودم. انگيزه‌ام هم كم شده براي اون جلسات..

هیچ نظری موجود نیست: