دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳

شايد كه چو وابيني خير تو دراين باشد


باران مي‌بارد...باران پاييزي....زيباست. پيشو گربه حياطمان براي دومين ظرف امسال زايمان كرده اين بار چهار بچه گربه كوكولي..... يكي از يكي بامزه تر......روزگار غريبي است. به نحو غير قابل تصوري پرده‌ها كنار رفته. حتما خير بوده و خواست خدا.....شايد كه چو وابيني خير تو در اين باشد. روزگار غريبي است نازنين. به تو ميگفت كه هيچ لذتي برايش بالاتر از بودن با تو نبوده و حرفهاي زيبا و عاشقانه...اكنون به نفر ديگري.....همان حرفها. روزگار غريبي است....وبلاگ اختصاصي با نام مستعار نجوا براي تو مي‌نوشت.....اكنون.....بازي ظاهرا قرار نيست تمام شود ....نوشته‌هاي زير كه از اين پس و تا زماني نامعلوم در اين وبلاگ ادامه خواهد داشت. نوشته هاي نجواست براي من. فعلا با همان اسم مستعار. اينكه بعدا چه شود ... انتشار نوشته‌ها قطع شود يا نشود ...اسمها مستعار بماند يا نماند...نمي‌دانم ...اين كه انتشار اين نوشته‌ها كار درستيه يا نه....فعلا كه نظرم اينه....روزگار غريبي است.....ولي ايام به كام.....بگذريم.


Tuesday, February 18, 2003



کنارمه ، نمی بینمش اما هست . هر از گاهی سرش رو میاره جلو و چیزی رو به زمزمه می گه ، از فیلم یا از بازیگرهاش . لبخند می زنم و سری تکون می دم ؛ نگاه و لبخند رو نمی بینه ، بهتر !! احتمالا فکر می کنه من غرق دنیای فیلمم . دارم ماجرا رو دنبال می کنم البته ، اما شاید خوشایندترین حسی که دارم خوشحالیه حضور اونه ... دستاش رو حلقه می کنه تو هم . دوست دارم با فشار دادن بازوش خوشحالیم رو بهش منتقل کنم ... نه دوست دارم با گرفتن بازوش از حضورش مطمئن شم . آدمک می پره جلو . " احمق نکنی این کار رو ها ، مردها جنبه ی این ابراز علاقه ها رو ندارن ، جو می گیردشون و فکر می کنن دیگه خبریه ! هر چی بیشتر ناز داشته باشی و خودت رو بی تفاوت تر نشون بدی عزیزتری . بگذار اگر خواست اون دستای تو رو بگیره ..." آرنجش رو تکیه می ده رو دسته صندلی . فکر می کنی اگر این لحظه بازوش رو نگیری همیشه تو حسرتش می مونی . شاید هیچ زمان دیگه ای با این آرامش کنار هم نباشین . آروم دستم رو میندازم دور بازوش . آدمک سر تکون می ده " بالاخره کار خودت رو کردی ، اون از کجا بدونه که برای تو خاصه که تو اینجوری احساست رو بهش نشون می دی ، شاید هم فکر کنه که چه دختر سبکی ! و تازه چقدر هم این حرکت تو براش بی تفاوت بود ، بعدا به خودش می گه تا چهار بار ازش تعریف کردم فکر کرده لابد دوستش دارم که اینجوری ابراز علاقه می کنه ، چه بی جنبه !!" از دست خودم ناراحت می شم که مثل دیگران بلد نیستم با دست پس بزنم با پا پیش بکشم . بلد نیستم کاری کنم که اگر علاقه ای هست اول اون ابراز کنه . بلد نیستم برای ناز کردن خودم رو بی تفاوت نشون بدم ... آروم دستم رو تکون می دم که از زیر بازوش بیارم بیرون ، با اون یکی دستش انگشتام رو می گیره و همه ی تردید ها ناپدید می شن ...

نجوا 10:46 PM

comments(1)

سلام ...
اسم من نجوا نیست ، اما اینجا من رو به نام نجوا خواهید شناخت . نجوا یه دختر معمولیه مثل هزار هزار دختر دیگه ... پر از افکار و احساسات گاها ضد و نقیض . اینجا رو انتخاب کردم برای گفتن حرفایی که تو چشم دیگران نمی تونم بیانشون کنم و نجواهای عاشقانه ی بی سمت و سو که پنهان کردنشون من رو از خودم دور می کنه ...
دوباره سلام ... خوشحالم که این بلاگ رو دارم !

نجوا 10:45 PM

هیچ نظری موجود نیست: