دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

یلدا بازی

خب ظاهراً تهدیدهای من موثر واقع شد و از طرف 5 نفر یهو دعوت شدم به یلدا بازی. از طرف حاجی آقای واشنگتون، بزرگ خان، وب نوشته، هاله و مریم شمعدانیها. برای اونهایی که احتمالاً خواننده این وبلاگ هستند و نمیدونند که جریان چیه بنویسم که این بازی رو سلمان (اولین وبلاگ نویس فارسی) راه انداخت که به مناسبت شب یلدا هر وبلاگ نویسی که دعوت شد 5 مطلبی رو که دیگران درباره خودش یا شخصیتش نمی -دونند می نویسه و 5 نفر دیگه رو به این بازی دعوت می کنه و ...ما که توی این وبلاگ همیشه رو بازی کردیم و همه چیمون پیداست ولی خب این 5 تا رو که ممکنه افراد کمی می دونند می نویسیم و عریانتر مییشم فقط امیدوارم اصل اینکار توطئه استکبار جهانی برای استخراج اطلاعات از ملت شریف ایران نباشه!!

1- وقتی که به دنیا اومدم حتی یک کلمه نمیتونستم صحبت کنم و یک قدم هم نمیتونستم راه برم و از همون موقع هر وقت بدون چتر زیر بارون میرم خیس میشم و تازه ختنه شده الهی به دنیا اومدم!!! (اگر اون موارد اول چیز عجیبی نبود به نظرتون این یکی شاید باشه!!)
2- از جام جهانی 1982 اسپانیا عاشق سینه چاک فوتبال شدم . توی دوران ابتدایی به علت اینکه جزو 2-3 تا ریز میزه کلاس بودم و ضعیف الجثه! هیچ وقت توی تیم فوتبال کلاس نبودم، توی راهنمایی چون برای مسابقات دهه فجر هر کلاس 3 تا تیم میداد بنده هم توی تیم بودم...بعد از حذف شدن تیممون مثل ابر بهار اشک میریختم. توی دبیرستان اون ریز میزه بودن و ضعیف بودن کماکان باقی بود...هر چهارسال رو تیم کلاس بودم ولی فقط یک نیمه بازی به من رسید توی اول دبیرستان، بقیه بازیها رو نیمکت نشین صرف بودم...سال دوم دبیرستان 152 سانتی متر قدم بود ولی از سال چهارم رشد بنده شروع شد و توی دانشگاه هم ادامه یافت تا به صد و هشتاد و یک سانتی متر رسیدم!!(ترقی رو حال کردین؟) ..از موضوع منحرف شدم...الان ده ساله که هر جمعه فوتبال سالنی بازی میکنم و حتی بعضی وقتها وسط هفته!! فوتبال دیدن و فوتبال خوندن و فوتبال کامپیوتری بازی کردن هم که جای خود دارد.
3- سکس یکی از مهم ترین دغدغه ها و لذتهای زندگی منه...از سن 6-7 سالگی عاشق دیدن عکسهای سکسی و دید زدن و چشم چرونی بودم(توی سن 6-7 سالگی عاشق اون مجله 900 صفحه ای شرکت کوئل آلمان بودم به خصوص اون 20-30 صفحه اش که مربوط به لباسهای زیر زنونه بود و حموم سونا!!) و این قضیه کماکان ادامه دارد حتی با وجود ازدواج!! روزی نیست که به این سایتها سر نزنم و بر کلسکیون فیلم و عکس نیفزایم...آدم بی خطر و معتقد به اصول اخلاقی ولی چشم چرونی هستم معمولاً شاید سر به زیر و خجول به نظر بیام که میام ولی بدون اینکه کسی بفهمه حسابی چشم چرونیهام رو می کنم و جزئیات مورد نظر رو می بینم !!!. البته هیچوقت اهل خانم بازی و دختر بازی و ...نبودم و نیستم . در مورد آینده هنوز چیزی نمیدونم!! (اونوقت هی می گه از وبلاگت پرینت بگیر بیار منهم بخونم...آخه نمیشه که!!)
4- گوزوی قهاری هستم!!! شدت صدای بعضی از این گوزها به قدری زیاد است که هر آن احتمال ترک خوردن و یا ریزش گچ سقف می رود. توی شرکتهایی که کار می کردم و می کنم وقتی در توالت هستم، بعضی وقتها مجبور به کشیدن سیفون می شوم تا اسباب تفریح همکاران نباشم...!! در خدمت سربازی در میان افسران وظیفه محل خدمت مقام اول در تعداد و شدت گوز را کسب کردم!! نمی دونم توی آیین نامه های نظامی این جرمه یا نه؟!! البته قصد شرکت در این موضوع رو نداشتم ولی برای کم کردن روی بعضی افراد پر مدعی وارد این جریان کثیف شدم وقتی که سرم بلند کردم دیدم که همه دوستان از شدت خنده به حالت سینه خیز روی زمین افتاده اند و همه متفق القول بنده را به عنوان استاد و نفر اول انتخاب کردند!!
5- یکی از کابوسهای من این است که خوب می بینم به شدت احتیاج به توالت رفتن دارم و در جایی هستم که تعداد زیادی توالت عمومی وجود دارد. در هر کدام را که باز می کنم میبینم چاه توالت گرفته و به شدت کثیف می باشد و اونهایی هم که تمیز هستند وسط حیاط و یا خیابان محل عبور مردم و بدون هیچ حفاظی هستند!! طبعاً از خواب می پرم و میرم توالت...و خدا رو شکر می کنم که توالتهای توی خوابم خراب بود!!
6- از کمبود اعتماد به نفس رنج می برم، همیشه کم رو هستم. از بچگی دچار لکنت زبان هستم...با اینکه خیلی از سالها شاگرد ممتاز بودم...همیشه از درس جواب دادن می ترسیدم..نه به خاطر بلد نبودن درس...به خاطر ترس از حرف زدن ..به خصوص در میان جمع..معلم ادبیات اول راهنمایی با اشاره به من به بغل دستیم گفت قدر این هلمز رو بدون در آینده آدم خیلی بزرگی میشه به خاطر هوش و استعدادش...اون گفته و اون تصویر هنوز جلوی چشمامه...ولی من هیچوقت همچین آدمی نشدم و نمیشم به خاطر عدم اعتماد به نفس و نداشتن پشتکار...
7- بعد از اتفاقهای خوب بزرگ زندگیم دچار پوچی می شم!!! مثلاً بعد از قبولی در رشته عمران دانشگاه تهران با رتبه 194 یا بعد از ازدواج...دچار افسردگی و پوچی شدم که خب...حالا...که چی؟؟!!

چون عدد هفت رو دوست داشتم، هفت تا نوشتم...شرمنده به خاطر پرگویی و پر نویسی.
فکر نکنم دیگه فراد وبلاگ نوسی فعالی مونده باشند که دعوت نشده باشند ما مثل ته شاخه های گلدکوئست میمونیم!! ولی صبر کنید...
اینها رو دعوت می کنم... محمود و کسری که مشترکاً توی این وبلاگ می نویسند-اژدهای خفته- راننده تاکسی (برادر عزیزم که البته خیلی وقته نمی نویسه و باز هم نخواهد نوشت) – عباس عبدی و سید محمد خاتمی!! (سید کی ناگفته ها رو میگی پس؟!!)

۲ نظر:

ناشناس گفت...

میگم متولد ماه فروردینی؟ حتما جواب بدی باشه؟

ناشناس گفت...

Eterafe 4 et ba man moshtarak bood :D