شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲

سياه



ديشب هم مثل خيلي شبهاي ديگه باز كابوس ديدم. خواب پدرم رو ديدم. مثل خيلي وقتها كه خوابش رو مي‌بينم توي بستر بيماري بود. يعني عين همون حالت ساب كوما كه 113 روز توش بود. سرفه مي‌كرد. گلوش سوراخ بود. تب مي‌كرد شديد. خواب ديدم كه زنگ زدند به خونه و آوردنش دوباره. روي برانكارد. مادرم اومد و تحويلش گرفت. سرفه‌هاي خشكي مي‌كرد و تنش خيس بود از بس تب كرده و عرق كرده بود. و من با خودم فكر مي‌كردم كه پدرم كه مرده بود؟ خودم با دستهاي خودم گذاشتمش توي قبر. اين رو يادمه. چطور دوباره زنده شده؟ و ناراحت بودم از اين اين طوري دوباره زنده شده و اين طوري داره دوباره زجر مي‌كشه و نگران مادرم هم بودم توي خواب. همين. نمي‌دونم تا كي قراره من اين كابوسها رو ببينم. تا كي بايد خواب دستگاه ساكشن و زجر كشيدن و احتضار پدرم رو ببينم. نمي‌دونم. كاشكي فقط كابوس بود...ولي آخه همه اينها توي واقعيت هم اتفاق افتاده. خداي من....

پ.ن.
Taxi driver
اون عكسي كه مي‌بينيد مربوط به چهلم پدرمه و اون برادرمه كه وايستاده

هیچ نظری موجود نیست: