سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۱

رفته بودم براي نظارت يه ساختمون. مالك ساختمون يه خانومي هست كه بيشتر پسر 18-19 ساله اش سر ساختمونه. مادره هم اون روز اونجا بود. يه 7-8 10 تا هزار تومني توي دستش لوله كرده به زور مي خواست بكنه توي جيب من!!!!!! من دستش رو زدم كنار. از اون اصرار و از من انكار . مي گفت: “ خيال بد نكن مهندس ما به همه از اين پولها مي ديم. شيريني هستش.“ گفتم : ” خوب اشتباه مي كنيد كه به همه مي دين“ (بدبخت رو احتمالا اين قدر ماموران شهرداري و عمله و راننده و... تيغيدن كه خيال مي كنه همه اين جوري هستن.) خلاصه باز اصرار كه من اين پول رو براي شما كنار گذاشتم و...گفتم : بندازين صندوق صدقات!!! من 400000 براي نظارت اين ساختمون پول گرفتم و چيز ديگه اي نمي گيرم. بگذريم...

    نتايج اخلاقي:
  1. من دارم ريا مي كنم!
  2. يه نفر از پشت صحنه مي گه اگه مثلا يه چك پول 50 هزار تومني هم ميداد باز هم مي گفتي نه؟
  3. يه نفر ديگه : خاك بر سر خرت!!
  4. بد جامعه اي شده.
  5. شان مهندسي رو ببين كه چطور داغونش كردند بعضي از همكاران!!
  6. ...

هیچ نظری موجود نیست: