چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۱

امروز صبح دير از خواب پا شدم. هنوز خستگي سفر ديروز باقي بود. بعدش يه آژانس گرفتم و رفتم شهرداري. بعد به يه ساختمون سر زدم. بعدش هم رفتم بانك 250 هزار تومن چك پول مي خواستم. از امروز يه قانوني وضع شده! براي هر عدد چك پول 30 تومن كارمزد مي گرفتند. تازه فقط هم 50000 تومني داشتند!! مساله پول ناچيز پرداختي نست. مساله تلف كردن وقت مردمه. مساله توهين به شعور مردمه. يعني من كه پول خودم رو دارم از بانك ميگيرم. بايد يه پولي هم بدم!! خيلي خسته شدم. سرم درد گرفت يه استامينوفن كدئين انداختم بالا كفايت نكرد. ساعت 5 به بعد سر دردم شدت گرفت. يكي از اون حملات ميگرني بود كه چند وقتي خبري نبود ازش. اژدهاي خفته هم تلفن زد تا جلسه نشريه كه قرار بود توي شركتشون برگزار بشه رو يادآوري كنه. به دو دليل گفتم نميتونم بيام. يكي سردرد شديد. دومي ساعت 7:15 قرار دوستم بياد تا بهش 250 هزار تومن پول رو بدم.(در اين مورد يه توضيحي مي دم.) البته يه دليل اصلي هم داره كه ديگه تصميم گرفتم شركتشون نرم. سر يه مساله اي... بگذريم.
ساعت 6 يه مسكن قوي ديگه از همكارمون گرفتم. حالم خيلي بد بود؛ ديدم نميتونم برم خونه. گفتم زنگ زدند آژانس اومد. توي ماشين به راننده گفتم كه اگر اشاره كردم بزن بغل تا بالا بياورم!! بيچاره ترسيده بود. مي خواست ببره دكتر من رو!! حالم خيلي بد بود به سختي نفس مي كشيدم. كولر رو روشن كگرد. شيشه ها رو داد بالا. توي ترافيك خوابم برد. وقتي بيدار شدم خيلي بهتر شده بودم. اومدم خونه يه چرت زدم. با صداي زنگ در بيدار شدم. دوستام اومده بودند. حالا بهتر شده بودم...
در مورد پول قرض دادن: راستش الان000/330/1 تومن دست ديگران دارم. بي هيچ مدركي (كه البته نياز هم نيست). راستش بايد اعتراف كنم كه ته دلم يه كمي نگرانم كه يه وقت سر موقع پول رو برنگردونند. البته نگراني بي خوديه. به هر حال دوستي به درد همين موقعها مي خوره. بگذريم...

هیچ نظری موجود نیست: