جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۲

خشونت


و باز هم فوتبال ....امروز توي فوتبال سالني خشونت زياد بود. يكي از دوستام مچ پاش طي برخورد با يكي ديگه ورم كرد و تعطيل شد، اين هوا!! بايد بره توي گچ. بچه‌ها مي‌گفتند واي چي شده من مي‌گفتم نه بابا چيزي نيست.، مي خواستم روحيه طرف حفظ بشه! پسر دائيم هم روي مچ پاش اومد پايين يه كم آسيب ديد. تا حالا آسيب ديدگيش رو نديده بودم. يه پسره هم بود توپ رو از توي دست فرشيد رفيقم زد تو گل. بهش گفتم كه خطا كردي فرضا هم كه خطا نباشه نبايد اونجوري بزني و انگشت گلر رو له كني. خلاصه گل گرفتند. من هم چند ثانيه بعدتوي بازي يه لگد نثار طرف كردم!! اونهم مي‌گفت هلمز همچين مي‌زنم پات بشكنه!! گفتم عمرا! (حالا درسته كه ما يه كم نحيفيم ولي توي شكوندن پا فكر كنم پاي اون بشكنه!! يه كم آخه آره...). خلاصه خون جلوي چشمام گرفته بود. ولي بازي هم چسبيد. ( 15 ).

هیچ نظری موجود نیست: