پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۲

تشكر


تشكر ويژه از اژدهاي خفته، اگر نبود نمي‌توستم تلويزيون رو به تنهايي بيارم خونه. بالاخره توي ماشين هم جا شد. موقع برگشتن اون با ماشينش جلو بود و من پشت سرش. كولاك بود. 3 بار راهنما زد. ولي از منتهي اليه سمت مخالف، مي‌خواست گردش كنه. منهم پشت سرش!!اول مي‌زدم تو سرم. بعد راهنما مي‌زدم و مي‌پيچدم جلوي هوارتا ماشين. بابا آرتيست!! بدلكار!! مايكل شوماخر!! بابا اژدها!!. نقطه.

هیچ نظری موجود نیست: