چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۲

A fucking ordinary day.



1- صبح ماشين رو روشن مي‌كني و گاز مي‌دي و مي‌ري...خواهرت زنگ ميزنه ميگه...اوهوي عمو كجايي؟ در كوچه رو چهارطاق باز گذاشتي رفتي!!! هر چي فكر مي‌كني يادت مياد كه از ماشين پياده شدي كه در رو ببندي ولي بستن در رو يادت نمياد!! قربون حواس جمع.

2- نبود. هر روز در كنار هم بودين، تقريبا هر روز با هم بودين. حالا شنيدن صدايش هم آرزويي بعيد شده است. اي خدا.

3- يه بحث مهندسي در مورد زلزله راه مي‌اندازيم توي شركت. متاسفانه زلزله بم چيز عجيب غريب وحشتناكي بوده! كانون زلزله درست زير شهر بوده. بر خلاف آيين نامه زلزله 2800 ايران كه شتاب افقي زلزله رو حداكثر 0.35 شتاب ثقل مي‌گيره(در تهران، در بم 0.3 ) و شتاب قائم رو كلا بي‌خيال مي‌شه. مگر در مورد بالكنها و... كه اندكي مي‌گيره. زلزله اخير بم 13 ثانيه لعنتي شتاب قائمي در حدود 1 برابر شتاب ثقلي وجود داشته و‌ شتاب افقي 0.4 و 0.8 در دو جهت مختلف، يعني شهر به بالا و پايين و اطراف پرتاپ شده!! و رسما الك شده! وزن تمام اشيا دو برابر شده و فرود اومده! و اين يعني اصلا چيزي فراتر از فاجعه. توي اين شرايط ساختمونهاي مهندسي ساز هم بعيد دوام بيارند واي بحال ساختمونهاي آجري و خشتي! البته آيين نامه‌ها رو نميشه خيلي هم قوي گرفت چون غير اقتصادي ميشه ولي اگر حداقلهاي آيين نامه هم رعايت بشه. خونه خراب و غير قابل استفاده ميشه ولي انسانها فرصت فرار و نجات خواهند يافت. و حالا تهران رو چه كنيم با حداقل سه گسل فعال عباس آباد و ميرداماد و شهرري؟!!! و زير ساختهاي خراب شهري. خدايا خودت رحم كن!

4- ديروز از سر كلافگي و بي‌حالي مي‌گفتي كاشكي زلزله تهران هم زودتر بياد و همه خلاص شيم از دست زندگي! همكارات با خنده مي‌گفتند بابا تو حالت خرابه! ما چه گناهي كرديم؟؟ غير مستقيم مي‌گفتند، يعني خفه شو!!

5- با بچه‌هاي شركت 24 تا شير خشك و مقادير معتنابهي پوشك خريديد و اهدا كرديد براي بم. خواستيد ريا بشه!! همه اميدواريد هداياي ملت برسه به دست اونهايي كه مستحقند.

6- يكي از دوستانتون از آمريكا اومده بوده تعطيلات ايران! پا شده رفته بم. دمش گرم.

7- زندگي ...ي تر از اين نميشه!!

8- عبور از خيابانها و مكانها، همه ياد آور خاطرات اوست. اصلا تو رانندگي رو در كنار او و با اعتماد دادنهاي او فرا گرفتي. براستي چه بايد كرد؟ شهرام ناظري مي‌خونه و تو غرق در سكوتي....
” بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران و...“

9- با خودت قرار گذاشتي از روز فوت بابا به بعد، كه بعد از هر وعده غذا يه حمد و سه قل هوا... براي شادي روحش بفرستي. اين روزها خيلي وقتها يادت ميره اصلا!! و چند ساعت بعد يادت مياد. آخه اصلا بعضي وقتها يادت ميره غذا بخوري!! ولي نه...تصميم داري تا آخر عمرت به اين قرارت عمل كني.

10- فردا روز ديگري است...آيا فرقي هم مي‌كند. مگر؟

هیچ نظری موجود نیست: