دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۱

من بودم و خودم


فيلم حوزه تموم شده بود. هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. تنها بودم. وارد خيابون رشت شدم. داشتم فكر مي‌كردم كه احتمالا ۲-۳ ماه ديگه اين مسير رو با ماشين خودم ميرم. داشتم به لايه نازك يخ بر روي ابهاي روي سطح زمين نگاه مي‌كردم. سرم رو بالا كردم اون طرف يه ساختمون چند طبقه مال وزارت نفت كه توي خيابون طالقاني هست معلوم بود. همه چراغهاش روشن بود،‌همه اتاقهاش معلوم بود. ولي حتي يه دونه آدم هم ديده نمي‌شد. يهو حواسم جمع خيابون شد. حتي يدونه ماشين هم رد نمي‌ِشد. حتي يدونه آدم هم نبود.سكوت مطلق. ساعت ۹:۳۰ شب بود. ۱۵-۲۰ ثانيه همنطور گذشت. فقط من بودم و من. دوباره اون ساختمون رو ديدم. باز هم اتاقها خالي بود. فقط من بودم ومن. از اون فضاهاي وهم آلود ولي زيبا. يه ماشين رد شد. آهان يدونه آدم هم اومد توي پياده رو. تمام شد.

هیچ نظری موجود نیست: