جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۱

كشتي باده و گوشه چشم


اغلب اوقات يه موسيقي توي ذهنم مشغوله نواختنه. امروز شجريان داشت با شدت و حدت تمام مي‌خوند. بعضي وقتها اشك توي چشمم جمع مي‌شد. نا خود‌آگاه.



در همه ديـــر مغان نيست چو من شيدايي


خرقه جايـــي گرو و باده و دفتر جايـــــي


دل كه آئينه صـــافي است غبــــاري دارد


از خدا مي‌طلبم هــم صحبت روشن رايي


شرح اين قصه مگر شمع بر آرد به زبان


ورنه پروانه ندارد ز سخن پروايــــــــــي


كشتي باده بياور كه مرا بي رخ دوســــت


گشته هر گوشه چشم از غم دل دريايــــي

هیچ نظری موجود نیست: