شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

پدر اعتیاد بشوژه

همسر گرامی رفته در راستای تلاش برای یه خورده چاق کردن بنده، پودر گیناپ، قرص سپروهپتادین و یک کپسول مولتی ویتامین خفن به نام فارماتون خریده و به خورد ما میده. از شما چه پنهون از پنجشنبه تا حالا که من اینها رو میخورم دچار نشئگی شدید و خواب آلودگی وحشتناک شدم!! همه اش در حال چرت زدنم حتی وسط مهمونی. همکارم میگه به احتمال قوی مال همون قرص مولتی ویتامینه، چند روز دیگه هم درست می شی. امروز اول صبح پشت فرمون که رسماً داشتم میخوابیدم، توی شرکت هم تا ساعت 10:30 توی چرت بودم میخواستم کله ام رو بکوبم به دیوار. حالا باید با رفقای پزشکم مشورت کنم ببینم جریان چیه و چرا یک مولتی ویتامین همچین بلایی سر من آورده. تازه ساعت 10:30 هم یکی از همکارها اومد من رو یه خورده انرژی درمانی کرد تا زنده شدم.
این از این...
دوست داشتم نقاشیم خوب بود و بعضی از تصاویری که توی خواب میبینم می کشیدم و میذاشتم اینجا...بعضی تصاویر بد جوری توی ذهنم میمونه..البته ربطی به این قرصها نداره ها..قبلش هم بود...
مثلا دو هفته پیش خواب یک قبرستون بالای تپه دیدم قبرها همه تازه و پارچه ها و تابلوهای سیاه روی آنها به عنوان نشانه..منهم دارم با مادرم دنبال قبر مادربزگم میگردیم...خیلی خفن بود...مخصوصاً این که یک مرده رو بیرون ازقبرش ول کرده بودندو دست و پاش تکون میخورد..هوا هم گرگ و میش دم غروب بود.
دیروز هم یک دو دقیقه که توی چرت بودم...خواب دیدم در یک اتاق تاریک 2 در2 متر رو باز کردم..اتاق نیمه تاریک با بادیوارهای قهوه ای رنگه یه چوب بیلیارد (شاید هم بیس بال) به رنگ قهوه ای به دیوار تکیه داده شده، یک در بسته دیگه هم روبرومه...همین..ولی تصویرش بدجوری مونده توی ذهنم...
مرسی توهم...

۱ نظر:

Pazh گفت...

حكايت زمانه را ببين! از زماني كه لينك شما را به بلاگرولم افزودم، دست از نوشتن كشيديد!
اگر حذفش كنم دوباره خواهد نوشت؟!