پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

FILTERING

FILTERING
توی سایت رسمی جام جهانی می چرخیدم!! خیلی سایت توپ و کاملیه تمام مشخصات تیمها و شماره بازیکنان رو داره. شماره 10 آرژانتین رو به ریکلمه دادند که همیشه 8 می پوشید. حالا از قضیه منحرف نشم.
مساله جالب اینه که شما پروفایل تیم برزیل رو نمی تونید نگاه کنید چون فیلتر شده خفن، از فیلتر شکن هم نتونستم رد بشم. علتش می تونیید چیه؟ به آدرس پروفایل نگاه کنید.
http://fifaworldcup.yahoo.com/06/en/w/team/overview.html?team=bra
درسته به خاطر کلمه مخفف تیم برزیله...که در آخر آدرس اومده و فیلتر شکن با هوش دولتی اون رو به جای سوتین گرفته!!!
نمیدونم بخندم نمیدونم گریه کنم . نمیدونم برم اینور نمیدونم برم اونور یا از وسط به دو طرف برینم.
با تشکر از یوسف تیموری.

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

نمَنَ

بابا این چه وضعیه....بیچاره مانا نیستانی یه کاریکاتوری کشیده که سوسک پدر و پسر با هم فارسی صحبت میکنند. یه جایی سوسک پدر به پسر میگه. نمَنَ ..کل ترکستان قیام کردند!!! پس ما هم بگیم طرف فارسی حرف زده به فارسها هم اتهام سوسک بودن زده شده. از اونور این کاریکاتوریست و سردبیر در فلان بند اوین آب خنک می خورند و روزنامه هم تعطیل. قاضی مرتضوی و...بابا بیخیال....خودشون برای خودشون جک میسازن اونوقت یکی یه چیزی از دهنش در رفته چه میکنند.

نوشته زیر نوشته ابراهیم نبوی توی سایت روز آنلاینه....چون حرف دلم بود عینا گذاشتمش اینجا.

دوم خرداد و حسرت ها

دیروز دوم خرداد بود. راستش را بخواهی دلم برای دوم خرداد تنگ شده است. روزهای خوب خاتمی. روزهایی که می شد به تصویر مردی که تمام وجودش راستی و درستی بود نگاه کنی و دلت بخواهد بگوئی که دوستش داری. دلم برای آن شبی که مصاحبه خاتمی و کریستین امانپور پخش می شد و من احساس می کردم رئیس جمهور کشورم یک مرد متمدن و اهل خرد است، تنگ شده است. دلم برای روزهای امید و احترام تنگ شده است. هنوز چیزی در پس ذهن من است که دوستش می دارم، در پس ذهن من مردی با لباسی به رنگ شیر و تصویری به روشنی خنده و چشمانی پر از مهربانی زنده است که هر روز که می گذرد به روزهای زیستن در روزگار او بیشتر و بیشتر فخر می کنم. شاید بگویی مگر خاتمی چه کرد؟ پاسخ ات را به امروز واگذار می کنم، خاتمی تمام آن چیزی بود که امروز نیست، احترام، مهربانی، دوستی، آزادی، و حس خوب بودن...

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

امان

امان از تصادفی که توش مقصر هم نباشی- حالا بدو دنبال بیمه و تعمیرگاه و.../امان از ترافیک خفقان آور اطراف خونه به علت نمایشگاه کتاب/ امان از بی فرهنگی شدید ملت در امر ترافیک / امان از مصدومیت مجتبی جباری / امان از تنبلی شدید این جانب /امان از اینکه توی فینال باشگاههای اروپا ندونی که باید طرفدار کی باشی/ امان از دیدن سید محمد خاتمی در میدان فاطمی (این یکی امان نداشت اشتباه شد)/آی امان امان....خار مغیلان

پ.ن. یکسال از تاهل این جانب گذشت. چه جلب.

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵


world cup & sherlock
حتما سمت چپ وبلاگم اون پایین کانتر رو دیددی که لحظه لحظه تا شروع جام جهانی 2006 رو داره می شمره. یک ماه هیجان خفن در راهه. آخرای جامهای جهانی من افسردگی میگیرم. به خاطر اینکه 4 سال باید بگذره تا جام بعدی. چهار سال پیش یه مقاله طولانی نوشتم در وصف جام جهانی که تو روزنامه جهان فوتبال چاپ شد.حالا وقت جام جهانی بروزش میکنم و دوباره اینجا میذارمش. راستی تا یادم نرفته به فیفا بازها بگم که بازی جام جهانی رو شرکت easprots به بازار فرستاده که خیلی توپه. شما از بین 127 کشور میتونین هر تیمی که میخواین انتخاب کنید و از مرحله مقدماتی یا خود جام جهانی شروع کنید. با تیم ایرانش که خیلی حال کردم. پیرهنهای جدید پوما که قراره ایران تو جام از اونا استفاده کنه با همون دیتایل توی این بازی استفاده شده. صفا کنید.

توی سایت روز آنلاین یه فیلم جدید شرلوک هلمز رو معرفی کرده با بازی یک هنرپیشه جدید به جای مرحوم جرمی برت. چون سایت فیلتر شده. عین مطلب رو مذارم اینجا. باید به آرش بگم فیلم رو زحمت بکشه برامون پیدا کنه.

Sherlock Holmes and the Case of the Silk Stocking
کارگردان: سايمون کلان جونز. فيلمنامه: آلن کوبيت بر اساس شخصيت هاي آرتور کانان دويل. موسيقي: آدرين جانستون. مدير فيلمبرداري: ديويد کتزنلسون. تدوين: پل گاريک. طراح صحنه: ديويد راجر. بازيگران: روپرت اورت[شرلوک هولمز]، ايان هارت[دکتر واتسون]، نيل دادجن[لستريد]، جاناتان هايد[جورج پنتني]، الينور ديويد[مري پنتني]، جولين ودهام[لرد ماسينگهام]، پني داوين[بانو ماسينگهام]، پرديتا ويکز[روبرتا ماسينگهام]، جنيفر مول[جورجينا ماسينگهام]، آن کارول[خانم هادسون]. ٩٩ دقيقه. محصول ٢٠٠٥ انگلستان. نامزد دريافت جايزه بهترين موسيقي از انجمن سلطنتي تلويزيون انگلستان، نامزد جايزه بهترين بازيگر/روپرت اورت از مراسم Satellite.

جسد دختري زيبا و جوان در ساحل تيمز پيدا مي شود. دکتر واتسون که از نتيجه کالبد شکافي و برداشت هاي نادرست لستريد نا راضي است به سراغ دوستش هولمز مي رود تا راز اين جنايت را کشف کند. هولمز کشف مي کند دختر جوان که با لنگه جورابي ابريشمي به قتل رسيده، نه يک روسپي بلکه دختر يک اصيل زاده به نام پنتني است. پدر دختر، لرد پنتني از هولمز مي خواهد قاتل را بيابد. مدتي بعد جورجينا ماسينگهايم- دختر لرد ماسينگهام- نيز مفقود شده و جسد او در حالي که لباس هاي مقتول قبلي را بر تن دارد، پيدا مي شود. او نيز با جوراب ابريشمي خفه شده و جورابي ديگر نيز در دهان وي وجود دارد. در مراسم تدفين جورجينا يکي ديگر از دخترها گم مي شود. اما به زودي در حالتي شوک زده بازمي گردد. ظاهراً او توانسته از چنگ قاتل بگريزد و مي توان از طريق او قاتل را رديابي نمود. اما تنها مظنون اين ماجرا- پيشکار لرد پنتني- به دليل عدم مطابقت اثر انگشت هايش با آثار انگشت يافته شده آزاد مي شود. اما ظاهراً قاتل قصد توقف ندارد و به زودي کوچک ترين دختر ماسينگهام ها ناپديد مي شود و هولمز قصد دارد تا قبل از آن که دير شود، او را زنده پيدا کند.

چرا بايد ديد؟

مژده، مژده!!! هولمز زنده است. برگردان سينمايي سايمون کلان جونز يکي از خوش فکر ترين و کارکشته ترين کارگردان هاي تلويزيوني انگلستان از نمايشنامه اي موفق بار ديگر اميد را به دوستداران هولمز افسانه اي باز مي گرداند. کساني که فکر مي کردند با مرگ جرمي برت و پايان يافتن سريال تلويزيون گرانادا ديگر بازيگري که قباي هولمز برازنده اش باشد يافت نخواهد شد. روپرت اورت که توانسته بعد از مدت ها با ايفاي نقشي در خور و با تکيه بر قابليت هاي فيزيکي اش توجه بينندگان را به خود جلب کند، در اين فيلم نقش هولمزي تنها را بازي مي کند که هم خانه و دوست قديمي اش دکتر واتسون در شرف ازدواج با روانشناسي مونث و مجرب است. کسي که قرار است در اين ماجراي تازه به آن دو کمک کند و خوب هم کمک مي کند. يعني با به روز کردن دانش روانشناسي هولمز و در نتيجه آگاه ساختن او از رفتار مجرمان جنسي که در اين داستان نقشي محوري دارد. اما آن چه که کمي به مذاق اخلاقيون و دوستداران هولمز و نوشته سر آرتور کونان دويل چندان خوش نخواهد آمد، تاکيد بيش از اندازه کارگردان و نويسنده فيلمنامه بر استفاده مدوام هولمز از مواد مخدر است که چهره افسانه اي او را کمي مخدوش خواهد کرد. البته فيلم در مقايسه با آثار مدرني که قاتلين سريالي و عموماً روان پريش در راس آنها قرار دارند، فيلم چندان به روزي نيست و مانند آنها از سيل و بهتر بگوييم رگبار تصاوير بهره نمي برد. بلکه با طمانينه اي که شايسته يک قصه ادواردي است، به پيش مي رود و هيجاني که خلق مي کند اصلاً کاذب نيست. سايمون کلان جونز که قبلاً براي سريال دوستان ما در شمال موفق به دريافت جايزه بافتا شده و جايزه کارل فورمن را براي فيلم سينمايي بعضي صدا ها دريافت کرده بود، با دستمايه خود نه همچون قصه اي رازآلود، بلکه مانند درامي روانشناختي برخورد مي کند و همين امر دستاورد او را برجسته مي سازد. مانند نقش معقولي که به لستريد نه چندان باهوش داده و او را اين بار مانند بازرس جپ- همزاد او در ماجراهاي هرکول پوآرو- فردي بي لياقت[مانند اغلب پليس هاي فيلم هاي آمريکايي] تصوير نمي کند. او بازپرداخت متوسطي از پليس هاي بريتانيايي است که مي تواند اعتبار اسکاتلند يارد را، لااقل تا مدتي که هولمز در صحنه نيست، حفظ کند. تماشاي اين فيلم به دوستداران هولمز و فيلم هاي خوب توصيه مي شود.
ژانر: درام، راز آلود.