شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۱

امروز توي فوتبال سالني كه رفتيم يه اتفاق جالب افتاد. به يه پسره به نام احسان، براي اينكه پيرهنش سفيد بود و با پيرهن تيم ما قاطي نشه گفتيم، كاور بپوش. بعد ديگه حواسمون به بازي بود. يهو ديديم كه آقا كاور سفيد پوشيده روي پيرهن سفيد!!. مرديم از خنده. دائيم مي‌گفت: آقا بازي رو نگه دارين ،‌همه هو كنين!!! . نزديك بود بشاشم به خودم از شدت خنده. اين هم يه جورشه.
الان نيمه اول بازي سوپر جام اروپا تموم شد. رئال 2 بر صفر از فاينورد جلوئه كه اميدوارم نتيجه عوض بشه. جواد خياباني توي اين نيمه چهار بار به طور واضح خميازه كشيده، صداش اومد به خدا. خواستم زنگ بزنم روابط عمومي تلويزيون ديدم، به اينترنت وصلم. الان كه وبلاگم رو بنويسم، مي‌زنم. راستي شماره جديد روابط عمومي صدا و سيما 162 است. بدون اشغالي جواب مي‌ده امتحان كنيد. جواد خيلي ...يوزي..


ارتفاع پست


با دو تا از وبلاگ نويسها رفتيم سينما، ارتفاع پست. مثل تمام كارهاي حاتمي كيا از اين فيلم هم لذت بردم. خوش ساخت و با بازيهاي خوب. فرخ نژاد مانند فيلم عروس آتش معركه بود. ليلا حاتمي و گوهر خير‌انديش هم همين‌طور. يه نكته‌اي در مورد فيلمهاي حاتمي كيا هست كه به نظر من شايد نقطه ضعف باشه، و اون اين‌كه فيلمهاي او مربوط به ظرف زماني خاصي هستند. لااقل اكثر فيلمهايش. نمي‌دونم شايد من اينجوري هستم. مثلا قبلا يادمه 4-5 بار فيلم ” از كرخه تا راين “ رو ديده بودم و خيلي لذت برده بودم. تازگيها كه دوباره مي‌ديدم اين فيلم رو زياد به نظرم قوي نيومد. يا مثلا ” آژانس شيشه‌اي “ اون رو هم تازگي ديدم و اون‌قدر لذت نبردم كه قبلا برده بودم. نمي دونم شايد ايراد از منه. به هر حال هنوز هم حاتمي كيا يكي از محبوترين كارگردان منه. خيلي هم خوشتيپه!! راستي آخر فيلم ارتفاع پست يه جور خاصي تموم شد. يه جور ابهام ولي از نظر من هواپيما سقوط كرده بود توي دريا و كار تمومه...

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۱

توي روزنامه چهارشنبه اين هفته حيات نو،يه آقايي به اسم محمد‌حسين غياثي، يه مطلب بسيار زيبا نوشته. در مورد خاتمي. به نام -اين وصل را هجران مكن - لينكش اين‌جاست.

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۱

تاد اندرسن


راستي يه چيزي، از وقتي فهميده بودم. كه اتاون هاوك همون هنرپيشه‌اي است كه نقش شخصيت محبوب من توي فيلم - انجمن شاعران مرده - تاد اندرسن رو بازي كرده، ازش خوشم اومد.

words


چهارشنبه 6 بعد از ظهر به بعد - فروشگاه شهروند - {سانسور شد} - بادوم زميني - كاشته شدن توي ميدون آرژانتين حركت با اژدهاي خفته به سمت كوه - دلستر ليمويي - كوه - آب و هوا و حوا - سكوت - فكر - احساس تنهايي - ياد او كه الان در مشهده - فكر اينكه چرا او ديگه همون نيست؟ - قاط زدم - نور افشاني - برگشت - سلين ديون - ترمز شديد - فرار از تصادف - اژدهايي كه با سرعت 145 كيلومتر در ساعت مي‌تازد - خانه - سخنراني خاتمي عزيز - وبلاگ - بستني - تمام



Training Day


سه‌شنبه با اژدهاي خفته رفتيم حوزه فيلم روز تمرين رو ديديم. فيلم بسيار خوش‌ساختي بود با فيلنامه‌اي قرص و محكم. من از دنزل واشينگتون خيلي خوشم مياد، اولين بار بود كه مي‌ديدم، نقش منفي بازي مي‌كنه. از اتاون هاوك هم بدم مي‌اومد و نمي‌دونم چرا؟ (شايد چون شبيه بچه مزلف‌ها بود!) ولي توي اين فيلم فوق‌العاد بازي كرد. خيلي هم خوشم اومد ازش. تازه آخراي فيلم بود كه فهميديم دنزل بدمن فيلمه و چه نثشه پليدي داره. داشتن اتاون هاوك رو يه جايي مي‌كشتند. توي وان حموم سر وتهش كرده بودن و مي‌خواستند با شات گان بزنند توي سرش. يهو كيف پولش رو كه بر مي‌دارند. اوني كه مي‌خواد تير رو بزنه عكس دختر عموش رو مي‌بينه، چون اتاون هاوك صبح همون روز دختره رو از تجاوز دو مرد نجات داده بود و كارت دختره رو اتفاقي برداشته بود. همون باعث نجاتش شد. ( تو نيكي و ميكن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز) فيلم يه جورايي هم شبيه كاپ لند بود. پليس فاسد و...
باز هم اين ترانه عليدوستي رو ديدم. سوار يه فولكس تهران الف شد و با يه پسر ديگه رفت...آمار رو صفا كنيد.. اين اژدها كه بعد از فيلم خيلي سر حال شده بود. من هم لذت بردم از فيلم.
اگر فيلم زير نويس فارسي نبود احتمالا چيز زيادي سر در نمي‌آورديم.

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱


خاتمي و اصلاحات و شبح


شبح توي وبلاگش مطلبي رو نوشته و جواب نوشته من رو داده. من سعي مي‌كنم طي آنچه كه در زير مي‌آيد و در حد توان مطالبي رو بنويسم.


1- در مورد اينكه موقع بر كناري بني‌صدر، محبوبيت ايشان از بين رفت چون به رژيم پشت كرد، مخالفم. چون ملت ديگر مانند سال 57 و 58 طرفدار حكومت نبودند. وقايعي مانند برخي تصفيه‌ها، كارشكنيها در مقابل دولت موقت، اجبار حجاب ، انقلاب فرهنگي و واقعه 14 اسفند در دانشگاه و...باعث كاهش شديد محبوبيت حكومت شده بود. (در سال 1360) بني صدر هنوز پايگاه مردمي داشت. ولي جو اختناق بوجود آمده ناشي از شرايط جنگي و خشونتهاي خياباني و ترور و...اجازه سخن نمي‌داد. همين جا اين مطلب رو هم بگم كه الان هم جناح راست با ايجاد بحرانهايي نظير آنچه در كوي دانشگاه اتفاق افتادو خلاصه ايجاد جو هرج و مرج و خشونت و فضايي جنگ مانند، زمينه‌هاي سقوط و كودتا را فراهم آورد. پس آن‌چه شما مي‌خواهيد يعني تظاهرات چند ده هزار نفري، سريعا توسط نفوذيها(مانند كوي) به انحراف و تخريب اماكن عمومي خواهد انجاميد و به شدت و بدون ملاحظه و به طرز خونيني سركوب خواهد شد. سركوب تظاهرات چند ده هزار نفري اسلام‌شهر و قزوين را از ياد نبريد. پاي دوشكا و نيروي ويژه و ... هم به ميان آمد!!!

2- در مورد نيروهاي مسلح، ظاهرا فراموش شده آقاي بني صدر در آن موقع فرمانده كل قوا هم بود. يعني نيروهاي مسلح مستقيما زير نظر او بود. در صورتيكه در شرايط فعلي خاتمي فرمانده كل قوا نيست. حتي اگر در بدنه نيروهاي مسلح طرفدارن خاتمي زياد باشند كه هستند. ولي خاتمي حتي بر روي نيروي انتظامي نيز احاطه ندارد. بر خلاف دوره بني صدر. حتي در سپاه پاسداران آن زمان شاخه‌اي بود كه به عنوان طرفداران بني صدر بودند و كاملا پر قدرت. با وجود اين‌ها او بر كنار شد. پس خاتمي قدمي را نمي‌تواند اشتباه بردارد.

3- ما يك اختلاف نظر اساسي داريم. من خواهان انقلاب و سقوط ناگهاني حكومت ايران نيستم بر خلاف شبح. من معتقد هستم كه همين قانون اساسي اگر به درستي اجرا گردد؛ خيلي از مشكلات حل خواهد شد. اصول مترقي اين قانون مانند اصل 168 و... اگر اجرا شوند كليد حل خيلي از مسائل خواهد بود. من معتقد به رفرم هستم. رفرم با انقلاب خيلي خيلي فرق دارد. زمان طولاني خواهد بود ولي تغييرات پايدار و هزينه بسيار كمتر خواهد بود. دوره خون و مرگ و كشتار و انقلاب به سر آمده. اين ملت رنج بسيار ديده ديگر بس است. رفرم توسط افرادي از درون حكومت (مانند خاتمي) و با حمايت مردم شكل خواهد گرفت. سالها بعد اگر لازم بود قانون اساسي نيز به راي مردم تغيير خواهد كرد.

رهرو آن نيست گهي تند و گهي خسته رود --- رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود.

4- سخنان خاتمي در مورد تقديم لايحه افزايش اختيارات رياست جمهوري،(به خصوص در مورد نظارت بر قانون اساسي) و لايحه تغيير قانون انتخابات، كه شامل حذف نظارت استصوابي شوراي نگهبان خواهد بود امشب پخش شد. هر چند پيش بيني مي‌شود چالش بزرگي در اين زمينه بين دولت ومجلس از يك سو و شوراي نگهبان و جناح اقليت از سوي ديگر در بگيرد. ولي ...اصلاحات ادامه دارد...ما اميدواريم.

5- با تمام مطالبي كه مرتضي نگاهي مي‌نويسد. موافق نيستم. ولي با او بسيار موافق‌تر هستم تا شبح.

6- من 98 درصد مطمئن هستم كه جمهوري نهم را هم خواهيم داشت. ولي اين كه آيا به مهاجراني راي خواهيم داد يا نه؟،زمان آن را مشخص خواهد كرد. ولي او گزينه خوبي است.

بگذريم...

شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۱

راستي برد تيم فوتبال ايران، بر اوكراين مبارك باشه. ايول بچه‌ها. فوتبال ما در كلاس جهاني هست. حالا هر كي هر چي مي‌خواد بگه. دم علي دايي هم گرم.
آي تك...(مكاني در سعادت آباد)


پنجشنبه با اژدهاي خسته توي خيابون با ماشينش چرخ مي‌زديم. گفت: چه كار كنيم، گفتم بريم شام بخوريم. گفت: كجا؟، گفتم: ساندويچ آي تك (سعادت آباد). به ياد ايام ماضي و دوست مشتركي كه اونور آب داريم و...رفتيم اونجا. ساندويچ مرغش معركه‌اس. همون روسفارش داديم. مشغول خوردن بوديم كه تلفن زنگ زد. صاحب مغازه يه پسره است. هم سن و سالهاي خودمون. قبلا باهاش صحبت كرده بودم. مهندس صنايع غذايي ‌است، با برادرش كه مهندس صنايع است؛ توي كار توليد قوطي كنسرو هستند. كار ساندويچ فروشي رو دوره دانشجويي‌شون راه انداختند و چون گرفته بود، ادامه دادند. داشتم مي‌گفتم. تلفن زنگ زد. توي صحبتاش حرف از فروش مغازه و شب اخر و... مي‌زد. با تعجب به اژدها نگاه كردم. گفتم: يعني دارن تعظيل مي‌كنند. گفت: اين طور به نظر مي‌آد. بعد از تلفن پسره. بهش گفتم: فضوليه. ولي انگار دارين مغازه رو مي‌فروشين؟ گفت: با اجازتون امشب، شب آخره!! من گفتم: حالا ما بدون آي تك چكار كنيم؟ كلي خاطره داريم از اين جا. يه دوست داريم توي هلند، هر وقت باهاش حرف مي‌زنيم مي‌گه ياد آي تك بخير.
خلاصه كلي گفتيم و اون هم گفت سرمون شلوغه و نمي‌رسيم و مجبوريم تعطيل كنيم.- حالمون
گرفته شده بود. روم نشد ازش شماره تلفن بگيرم. توي ذهنم بود. شايد يه روزي ما هم كپي رايت آي تك رو بخريم و كارشون رو ادامه بديم.(مسخره است ، نه؟). به هر حال. موقع خداحافظي بلند شديم. رفتيم با صاحب مغازه دست داديم. آخرين باري بود كه در آي تك بوديم. اژدها مي‌گفت، خوب شد، شب آخري اومديم، وگرنه بيشتر حالگيري بود. سوار ماشين بوديم...صداي بهشتي سلين ديون مي‌اومد. هيچكذوم حرف نمي‌زديم. به اين فكر مي‌كرديم. كه آخرين مكانمون توي سعادت آباد رو از دست داديم. ” ر“ كه رفت هلند. ” ن “ كه رفت آمريكا. اين هم كه...
آي تك براي ما خاطره بود. نوستالژي...

چند شبه كه توي حياط مي‌خوابم خيلي خنك و باحاله. توي اتاقم هوا دم داره و مجبورم زير پنكه بخوابم كه خشك مي‌شم. امشب بچه گربه هي ميره روي تخت توي حياط. مجبورم برم بخوابم روي همون تخت. گربه من دارم مي‌يام.
اشكالي كه خوابيدن توي حياط داره. گربه و سوسك نيست. بلكه..سر و صداي بزرگراه پشت خونه است. .
سيستم نظر خواهي سايتم رو راه انداختم. اولين كسي كه نظر بده جايزه داره. به جنبيد بابا.

پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۱



THE KID



امروز هم حوزه بودم، فيلم- بچه -رو ديديم. فيلم متوسط و كمي سرگرم كننده بود. تا حالا بروس ويليس رو در اين چنين نقشي لطيف نديده بودم.
اونهم كنارم بود. بعدش تا وصال پياده اومديم. سرد و بي روح...اون دختري كه من مي شناختم اينجوري نبود. چيزي به پايان باقي نمونده. يه ساعتهاي دكوري توي مغازه ديد. تنها اون موقع بود كه شاديش رو ديدم. براش مي خرم...
ياد باد آن روزگاران ياد باد....چيزي به پايان راه نمونده...مونده؟

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

تاج زاده - همشهري


اون مطلب روزنامه همشهري كه گفتم تاجزاده در مورد خاتمي نوشته اينجاست. اگر رفت صفحه اصلي بيرد توي سه شنبه 29 مرداد-سياسي- ديدگاه. حيف نمي شد كپي و پيست كنم.

سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۱

دو محمد، خاتمي و مصدق و باقي قضايا...


اين مطلب رو شبح براي من ميل كرده.


سلام شرلوك‌هولمز عزيز!
وب‌لاگ‌ات را خواندم از اين كه جوان آگاهي مانند تو در بين وب‌لاگ‌نويس‌ها است خيلي خوش‌حال شدم.
اما دوست عزيز با نظر تو در مورد خاتمي كاملاً مخالف هستم. متاسفانه اين خاتمي بود كه به مردم و راي‌دهنده‌گان‌اظ خيانت كرد.
خاتمي كجا از مردم حمايت خواست كه نكردند. براي بار دوم به او اعتماد كردند و راي دادند بالاترين راي ممكن، به طرف‌دارهاي او در مجلس راي دادند،،،،. او قوه مجريه و مقننه را در اختيار داشت اما به‌جاي دفاع از حقوق مردم به لاس زني و چانه زني پشت پرده پرداخت.
در اين 6 سال گذشته كي مردم را دعوت به متينگ كرد كه مردم نروند؟
كي با مردم صادقانه صحبت كرد؟
آيا اگر او اعلام كگند مردم در ميدان آزادي جمع شويد و بر عليه شوراي نگهبان يا تصويب نشدن فلان قانون اجتماع كنيد من و نماينده‌گان مجلس هم مي‌آييم مردم گوش نمي‌دهند؟ يا نمي‌دادند؟
البته الان خاتمي تمام پايگاه خود را از دست داده است و دليل آن مماشت و دل‌بسته‌گي به قدرت است.
خواهش مي كنم او را با مصدق كبير مقايسه نكن!

قربانت
شبح

HOLMES:

سلام - فكر كنم قبلا هم با هم حرف زديم. در مورد خاتمي . نظر من همينه. ببين در مورد مصدق هم اون موقع زياد از اين حرفها بهش چسبوندن. توده ايها گفتن آمريكائيه. مذهبي ها گفتن بي دينه. و ... مردم هم اون وسط بنده خدا رو رها كردند. بعدها شد بزرگمرد ايران. خصوصيت ما ايرانيها اينه فراموشكاريم. ولي سالها بعد از خاتمي باز همه از او تعريف خواهند كرد.(مي‌گي نه؟ صبر كن.) الان ظاهرا مخالف خاتمي بودن مده فعلا. (منظورم شما نيست). يه مقاله توي همشهري امروز هست به قلم تاج زاده، درباره همين انتقاد از خاتمي. (29 مرداد) ازت خواهش مي‌كنم پيداش كني و بخوني.(سعي مي‌كنم توي بلاگم بذارم) اين كه ميگي بايد مردم را دعوت به اعتراض و تجمع كند. ممكن نيست. چون شكي ندارم كه در اين شرايظ خشونت رخ خواهد داد و جريان بر عليه اصلاحات خواهد شد. چون عوامل آنان در ايجاد خشونت و هرج و مرج(مانند كوي دانشگاه) و به انحراف كشاندن جريان استادند. ما يك تجربه بني صدر را گذرانده ايم. احتمالا يادت نمي آيد. ميتينگ - 14 اسفند - خشونت - طرح عدم كفايت رئيس جمهور - سالها خشونت - ترور - بمب گذاري - اعدام - بس نيست؟؟؟
خاتمي مسلما اشتباهاتي هم دارد. ولي......بهترين گزينه است. تمام.
موفق باشي.

ديشب با دو تا وبلاگ نويس ديگه فيلم زندان زنان رو ديديم. هدف ارتفاع پست بود براي بار دوم ولي نشد. زندان زنان هم متوسط مايل به خوب بود. نكات مبهم داشت ولي در مجموع با توجه به موضوع حساس و دست و بال بسته . قابل توجيه بود.راستي دفعه اولي بود كه سينما ايران مي رفتم و دفعه اولي بود كه يه بلاگر خاص رو مي‌ديدم.
امروز براي اولين بار برخورد جدي اين لندكروز سوارها و خشونتشون رو ديدم. تقاطع فاطمي و وليعصر. 2 تا دختر نسبتا شيك پوش اومدن كنار لندكروز و اون طرف يه پسره رو نشون دادند ظاهرا متلك گفته بود يا به گمونم عملي فيزيكي انجام داده بود. دو تا از اين‌ها دوئيدند اون طرف خيابون و با باتون و مشت و لگد از پسره پذيرايي كردن. پسره هيكلي بود با قيافه‌اي كاملا دهاتي كه احتمالا شنيده بود توي خيابون وليعصر كافيه دست دراز كني تا يه دختر گرسنه !! بياد توي بغلت. پليس سوم دست‌هاي يارو از پشت دست‌بند زد. با صورت انداختنش عقب ماشين. ملت همه در سكوت ناظر بودن. لند كروزيها توي ماشين نشستن. دخترها رو كه حالا 3 تا بودن از اون طرف خيابون صدا زدند. دخترها با ترس رفتن جلو. از دور مي‌ديدم كه يه چيزايي ازشون پرسيدن. بعدش دخترها با خنده خداحاقظي كردن و در حال رفتن براي پليسها دست تكون دادند. پسره(پليسه) هم جواب داد. معلوم بود خر كيف شده. به هر حال داستان اين جوري بود. ولي بايد با بعضي‌ها همچين برخوردي كرد. بعضيها كارهايي مي‌كنند كه آدم از مرد بودن خودش شرمنده مي‌شه. بارها موتور سوارهايي رو ديدم كه دستشون رو دراز كردن و جاهايي رو كه نبايد لمس كردند. بارها متلكهايي رو بعضيها به دخترها مي‌اندازند، شنيدم. در همين بلاگستان زياد خوانديم از اين رفتارها.....بگذريم. ولي اميدوارم برخوردها صحيحتر بشه و دامن بيگناهان رو نگيره. دختر و پسري رو به جرم همراهي هم نگيرند. برخورد با مزاحمين آري...مقوله ديگري است.
گريه در غربت...


يه دوست عزيزي دارم به نام روزبه، الان اون سر دنياست. توي هلند. با اين كه شايد وقتي ايران بود. فقط 2 سال بود كه با هم دوست بوديم. ولي يكي از بهترين دوستامه انگار كه از بچگي با هم بوديم. توي نظر خواهي دوستم اژدهاي خفته ،روزيه يه چيز خيلي قشنگ نوشته. مطلب اژدها

.اين جاست.

و اما مطلب روزبه اينه. كه در زير با رنگ زرد ميارم. اشك توي چشمام جمع شد وقتي اين رو خوندم. به اميد ديدار - روزبه. مشتاقانه انتظار راه افتادن وبلاگت رو مي كشم.
روزبه


من رو ياد روزهاى پرحرارت اسفند ماه سال 79 انداختى. همون آقاى تپل و دوست داشتنى و متشخص بقول شما‍؛ رعد و احمد و جلسات و بازار و حتى كاظمى خپل و لباس فرم گروه با اون خْياط كه از قضا اون هم اضافه وزن داشت!
رفتم سير و بلند بلند گريه كردم. هلمز و تو و ساندويچ آى تك و اون فيلمهاى آخر شب. چقدر قشنگ بود.... يادته پنجره منو؟ تهران زير پامون بود؟
پسر؛ مثل يه بچه گريه كردم. دختر مو زرد همسايه به كمك نازكى ديوار شنيد؛ در آپارتمانم رو زد كه كمك نمىخواى؟ گفتم : نه! گفت : مىخواى بيا آپارتمان من قهوه يا آبجو بخوريم. با گريه گفتم نه! گفت : مىخواى بغلت كنم راحتتر گريه كنى؟ گفتم : نه! گفت : مىخواى زنگ بزنم دوست پسرم بياد بريم بيرون؟
گفتم : نه! گفت : چرا گريه؟ گفتم : تنهايى! گفت : اسمش چى بود؟‌ گفتم : ايران !
گفت :‌ يكى ديگه پيدا مىكنى. ؛ گفتم : توى دنيا همون يه دونه هست؛ يونيك هست. گفت :‌ باشه.. صورت خيسم رو ماچ كرد و رفت.
وقتى رفت؛ گريه م تموم شده بود؛ شايد اونو با خودش برد.

روزبه - تنها و غمين اين گوشه دنيا
,/font>


28 مرداد - سياهي


امروز روز سياه 28 مرداد بود. كودتاي مشترك ارتجاع - سلطنت - استكبار بر عليه دولت دكتر محمد مصدق، بزرگمرد تاريخ ايران. ننگ بر كودتا چيان و رهروان آنان. نفرين بر دولت امريكا كه همواره حامي استبداد در جهان سوم بوده است. درود بر روح بر فتوح پيشواي كبير، مصدق. و درود بر زنده ياد فاطمي...در مورد ملت فراموشكار ايران نمي دانم چه بگويم؟ همچنان كه اكنون نيز آشكارا مانند 28 مرداد 49 سال پيش در حال خالي كردن پشت رئيس جمهور منتخب خويش است. آه و افسوس...

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱



SNATCH


امروز دوباره رفتم حوزه فيلم ببينم. در غياب او، زنگ زدم به پسر دائيم. دوستم امير حسين هم اونجا بود. كلي خنديديم. اين پسر اخر فيلمه. يه گربه از تو سالن انتظار حوزه دوئيد بيرون، گفت اين براد پيت بود كه در رفت!!! فيلمي كه ديديم يه فيلم با حال بود. ” قاپ زني “ . يه فيلم كمدي و البته عجيب غريب با سبكي مخصوص. كه من ور بعضي جاها ياد ممنتو مي انداخت. بعضي جاها ياد ” سگ دوني“ تارانتينو. و بعضي جاها سه پادشاه. به هر حال خيلي خوشمون اومد. بازي براد پيت هم كولاك بود. اين پسر خوشتيپ اوج هنر بازيگريه. يعني تو فيمهايي مثل اين فيلم و فايت كلاب و 12 ميمون قيافه خودش رو داغون مي كنه و بهترين بازي رو ارائه مي ده و اين بر خلاف سوسولهايي مثل تام كروزه. مي گن بين مردم انگليس محبوترين مرد يا اينه يا ديويد بكهام منكه از اون بچه فوفول حالم بهم مي خوره ولي عاشق اين يكي هستم. كارگردان فيلم هم گاي ريچي هست كه يه زماني شوهر مدونا بود. شايد الان هم باشه. راستي كلي بچه معروف هم توي حوزه ديديم. حبيب رضايي بازيگر فيلم اژانس شيشه اي كه به همراه ترانه عليدوستي اومده بود. البنه يه پسر تپل هم بينشون نشسته بود كه بعيده دوست پسر ترانه خانوم باشه. ترانه بازيگر نقش اول فيلم ” من ترانه 15 سال دارم“ است؛ كه جايزه بهترين بازيگر زن جشنواره فجر و البته هفته پيش جايزه بهترين بازيگر زن جشنواره ” لوكارنو “ رو برد. ترانه زيباتر و خوش فرمتر از اوني بود كه توي فيلم هست... بگذريم.

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱

من آهنگها و صداي مرجان رو خيلي دوست دارم. اينجا رو گوش بدين. اوني كه مي خواستي تو غبارا گم شد.
با تشكر از زهرا
اين فيلم خط باريك قرمز روي من حسابي اثر گذاشته. از ديروز تا حالا خيلي بهش فكر مي كنم. و اين يعني اينكه فيلم خوبيه و فكرمو مشغول كرده
من از فيلم امتياز هم تعريف كردم. ولي اون فكرمو اين قدر مشغول نكرده بود. بعني فيلم قويتريه. ديشب كه توي خواب و بيداري همش دو تا صحنه رو ميديدم. به صورت كابوس. و اوج كلافگي بود.اگر خواب ببينم كمتر اديت مي شم. يه حالت بينابينه.همش صحنه تصادف با ماشين مي ديدم.و صحنه هايي خشن از فيلم خط باريك قرمز. به خصوص چهره شون پن. سر كار هم بازي فوق العده هنر پيشه ها جلوي چشمم بود. يه صحنه توي فيلم هست كه خيلي تاثير گذار بود. فرمانده جوخه مياد نارنجك بندازه، سريع مي كشه. ولي بجاي نارنجك ضامنش مياد توي دستش.چند ثانيه بعد نارنجك منفجر ميشه و پايين تنه طرف رو از بين مي بره. طرف هنوز زنده است و گريه ميكنه. مي گه به زنم بگين شجاعانه جنگيدم و مردم.
ا

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱






امروز رفتم فيلم خط باريك قرمز رو توي حوزه ديدم. يك فيلم جنگي مربوط به جنگ جهاني دوم. البته فيلمي ضد جنگ. بازيها فوق العاده بود. بخصوص شون پن. جان تراولتا و جرج كلوني هم توي صحنه هاي كوتاهي از فيلم بودند. بعضي جاها فيلم كشدار مي شد و فلسفي. ولي در كل خيلي خوب بود. صحنه هاي جنگي عالي و دلهره آور بود. چيزي كه توي تصوير بود. شجاعت صرف نبود. مانند فيلمهاي جنگي معمول. ترس از مرگ هم بود. گريه هم بود. باز هم داغ دلم تازه شد. بزودي در مورد جنگ ايران و عراق و اينكه كه چرا ما اين جنگ 8 ساله رو فراموش كرديم خواهم نوشت. يه جمله شون پن اول فيلم ميگه كه به نظرم خيلي خوب بود.

” اين دنيا داره با سرعت هر چه تمام تر به سوي جهنم مي ره. تنها كاري كه يه مرد مي تونه بكنه، اينه كه چشماشو ببنده و مواظب خودش باشه...“

موظب باشيد.

كارتون تنسي تاكسيدو رو خيلي دوست دارم. ياد ايام كودكي به خير. كمد آقاي ووپي رو بگو. هنوز هم خونه و وسايل و كيف من مثل كمد اقاي ووپي مي مونه.توي سر اين عكس كليك كنيذ.

پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۱

جام جهاني - اختتاميه - دوم


يك داروي بي نظير را هم در بازي آلمان-كامرون شاهد بوديم كه داور 2 بار كارت قرمز و 16 بار كارت زرد را از جيب خويش بيرون آورد. (به نظر كارشناسان حداقل نصف اين كارتها اضافي بود!)
هر چه بود اين جام ، با آن استاديومهاي فوق مدرن، به پايان رسيد و چهار سال در انتظار خواهيم بود؛ تا جام جهاني بعدي و تقابل مجدد غمها و شاديها. منتظر حضور مقتدر ايران نيز مي مانيم.
چند پرده از جام جهاني 2002
* ” فابين بارتز“ دروازبان و” امانوئل پتي “ بازيكن فرانسه روي زمين افتاده اند و توپي را مهاجم فرانسه وارد دروازه فرانسه كرده مي نگرند. اين افتتاحيه جام شگفتيهاست.

* عربستان، هشت گل از آلمان دريافت مي كند. نهايت تحقير. ما به عنوان رقيب هميشگي عربستان، لبخند مرموزي مي زنيم!

* دانمارك با يك گل از فرانسه پيش افتاده، ” زين الدين زيدان “ ستاره فرانسه به طرز مسخره اي و با صورت به زمين مي افتد. سمبل اضمحلال تيم فرانسه در اين دوره!

* ” بلانكو “ بازيكن تيم مكزيك از روي نقطه پنالتي به كرواسي گل مي زند و يكي از زيباترين شادمانيهاي پس از گل را نمايش مي دهد. او ايستاده است. دستهايش را رو به آسمان برده به طرز عجيبي به آن بالاها مي نگرد. سكوت....

* بازي تركيه و برزيل در دور اول يكي از زيباترين بازيهاي اين دوره، دقايق پاياني نيمه اول، در اوج حملات برزيل، ” حسن “ گل اول بازي را به زيبايي به نفع تركيه به ثمر مي رساند ولي هيچ عكس العمل خاصي از خود نشان نمي دهد. انگار به يك تيم محلي گل زده است.

* دقيقه نود بازي است. ايتاليا يك بر صفر از كره جنوبي پيش افتاده. ده ها هزار تماشاگر كرهاي يكپارچه در حال تشويق هستند. كره ايها گل مساوي را به ثمر مي رسانندو دقايقي بعد گل طلايي و پيروزي را. (ياد بازي ايران - ايرلند در استاديوم آزادي مي افتم كه از دقيقه هفتاد بازي خروج تماشچيان از استاديوم و فحشهاي عده اي از آنان و پرتاپ اشياء به درون زمين آغاز شد.!)


* ” ديويد بكهام “ كاپيتان انگليس از ترس ضربه خوردن به پاهايش توپ را در وسط زمين رها
مي كند. ” رونالدينهو “ مهاجم برزيل حركت خود را آغاز مي كند. دريبل...دريبل...پاس...”ريوالدو “ ...شوت...گل! برزيل مساوي مي كند و در پايان با اشتباه فحش دروازبان انگليس گل دوم برزيل و سند حذف انگليس در يك چهارم نهايي به ثبت مي رسد.

* بازي آلمان - كره جنوبي در نيمه نهايي، بدون گل در حال برگزاري است. ” ميشائيل بالاك“ ستاره آلمانها از بازيهاي قبلي يك كارت زرد دارد. در يكي از موقعيتهاي كره، او كه به عقب آمده
تكلي روي پاي مهاجم كره مي رود و دروازه آلمان را نجات مي دهد. كارت زرد...اين نشانه عدم حضور او در بازي بعدي است. چند دقيقه بعد او تك گل پيروزي بخش آلمان را مي زند و آلمان را به فينال مي رساند. او در رختكن اشك مي ريزد. فولر او را فداكار مي خواند.

* بازي فينال، دو تيم آلمان و برزيل بازي خوبي انجام وي دهند. هر كدام يكبار به تير دروازه زده اند. اواسط نيمه دوم بازي است. ” ريوالدو‌ “ شوت مي زند. ” اليور كان “ دروازبان آلمان شايد تنها اشتباه خويش در اين دوره از مسابقات را مرتكب مي شود. برگشت توپ يرز پاي رونالدو است و....گل!

* بعد از بازي فينال است. نيايش بازيكنان برزيل به درگاه خداوند و اشكهاي شوق آنها. در نقطه مقابل چهره مغموم آلكانها، به خصوص ” اليور كان “ ، با همان غرور هميشگي ولي در نهايت اندوه. او اولين دروازبان تاريخ فوتبال است كه به عنوان بهترين بازيكنجام جهاني انتخاب مي شود. بالاتر از ياشين كبير

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۱


دوشنبه - يازده صبح - روزتعطيل - خيابون خليج - روي سقف قالب بندي شده چهارم - كارگران آرماتورها را ميگذارند - هوا خنك - هواپيما ها در فرودگاه روي تاكسي وي - باد در موهايم - احساس جالبي دارم - دقايقي ديگر بتن ريزي شروع مي شود - ...

سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۱

جام جهاني - اختتاميه -اول


خوب اين جام جهاني هم به پايان رسيد. جامي متفاوت با جامهاي پيشين؛ جام شگفتيها. در هيچ دوره اي از جامهاي جهاني اين چنين نتايج باور نكردني حاصل نشده بود. هيچگاه اين چنين تيمهاي بزرگ در برابر تيمهاي كوچك زانو نزده بودند. در شروع جام اكثر كارشناسان و مردم آرژانتين و فرانسه را مدعيان اصلي قهرماني مي دانستند،‌ غافل از اين كه آلمان و برزيل هميشه مدعي هستند. حتي خود آلمانها هم فكر نمي كردند كه به فينال مي رسند و اين امر حاصل شد. فوتبال آلمانها فوتبالي منظم بود و بدون حاشيه. نهايت همدلي بين بازيكنان داخل زمين و نيمكت نشينان وجود داشت. عكس دست جمعي بازيكنان آلمان پس از بازي فينال حاوي نكته جالبي است. ” لارس ريكن “ هافبك تيم آلمان (تنها بازيكني بجز دروازبانهاي ذخيره كه حتي يك دقيقه هم فرصت بازي در تركيب اصلي تيم را پيدا نكرد)، دست در گردن ” رودي فولر“ سر مربي تيم آلمان انداخته و با صميميت لبخند بر لب دارد. مساله اي كه احتمالا هيچ گاه در مملكت خودمان شاهد نخواهيم بود!
در اين جام جهاني تيمهايي مثل سنگال، تركيه، كره جنوبي و...شگفتي خلق كردند. بزرگاني مثل فرانسه، آرژانتين، پرتغال، روسيه و كرواسي ذر همان مرحله اول حذف شدند. ايتاليا و اسپانيا در مقابل كره جنوبي آسيايي زانو زدند. تركيه تيم سوم و كره جنوبي تيم چهارم جام جهاني شدند. باور نكردني...
اين جام جهاني ضعفهايي هم داشت كه باعث مي شد آن را به اندازه دوره هاي قبلي دوست نداشته باشيم. اول اينكه زمان بازيها به وقت ما و خيلي از كشورها در ساعت مناسبي نبود. دوم اينكه برخوردهاي كلاسيك تيمهاي بزرگ را در اين جام كمتر شاهد بوديم. شايد فقط سه برخورد بزرگ داشتيم. انگليس - آرژانتين، برزيل - انگليس، برزيل - آلمان (كه براي اولين بار در تاريخ جامهاي جهاني با هم بازي مي كردند.) سوم، ضعف داوري كه در اين دوره بيداد مي كرد و گريبان تيمهايي مثل اسپانيا و ايتاليا را گرفت.

بعد از سالها امشب رفتم پارك ارم. همراه خانواده و فاميل. ترن هوايي سوار شديم 2 بار. به شدت خر كيف شدم. مخصوصا اگر يه نفر كنارت باشه كه از ترس بچسبه بهت، دستت رو بگيره و...
هر دو نفر لذت مي برند از اين تماسها، و منظور از اين تماسهاي خوشايند رو مي فهمند، ولي راجع بهش هيچ صحبتي نمي كنند و به روي خودشون نمي آورند، و همين مساله رو جالب تر ميكنه. ( يه جمله اي با همين مضمون توي فيلم پالپ فيكشن گفته ميشه كه عين حقيقته)

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۱

آمريكاييها باز هم بيخ گوشمان دارند. پايگاه مي سازند. به اين جا بنگريد.(بي بي سي)


ديروز براي پنجمين بار بخاطر ديدن فيلم
Pulp Fiction
(ساخته زيباي كوئنتين تارانتينو و بازي جان تراولتا، ساموئل ال جكسون، بروس ويليس و اوما تورمن) رفتم حوزه. پسر دائيم خوره اين فيلمه ولي تا حالا با زير نويس فارسي نديده بود اين فيلم رو. خيلي كيف كرد. بعدش هم باهم رفتيم خونشون توي سعادت آباد. (تنها بود). توي ميدون انقلاب ساعت 10:30 شب به اولين ماشين كه گفتيم سعادت آباد، سوارمون كرد. كف كرده بوديم! راننده بود و يه پيرزن چادري هم جلو نشسته بود. من و پسر دائيم در مورد فيلم با هم بحث مي كرديم. يهو پيرزنه برگشت گفت كه اين آقا مسير سعادت اباد رو خيلي خوب بلد نيست. راهنمايي كنيد. ما هم گفتيم باشه. از اون به بعد پيرزنه هر 30 ثانيه يك بار ميگفت درست داره ميره؟ حتي به ما مي گفت با هم حرف نزنين حواس راننده پرت نشه! راننده هم هي يه چيزايي در مورد خيابون علامه مي گفت و... نمي دونم چرا حس كردم خيلي مشكوكند. به پسر دائيم گفتم اگر خواست كنارت مسافر بزنه نمي ذاريم و پول 3 نفر رو حساب مي كنيم. پيرزنه اعصابم رو خورد كرده بود. دعامون كرد بعد گفت انشال گير دخترهاي بد نيفتين و زن خوب نصيبتون بشه. گفتم : اصلا نمي خوايم زن بگيريم!! بعد اسممون رو پرسيد. گفتم : مهم نيست! عجيب اصرار كرد. من الكي گفتم نقي، پير دائيم هم گفت: علي! پيرزنه هم كلي تعريف كرد كه اسامي ائمه رو دارين و....!!! پيرزنه مي خواست بره كوچه هاي اطراف پل مديريت. گفت كه چون من بلد نيستم اول ميريم پل مديريت بعد كه من رو پياده كرد شما رو برسونه. ولي ما گفتيم، پل مديريت پياده مي شيم، زنه اصرار داشت كه ما همراهش بريم توي كوچه ها تا آدرسش رو پيدا كنيم. ولي پياده شديم. راننده سرش رو آورده تقريبا توي سورت من و آدرس مي پرسيد. پسر دائيم رو كه از ماشين پياده شده بود، صدا كردم با اسم واقعي(سوتي دادم). اون هم يه چيزايي به يارو گفت. نمي دونم شايد هم موردي نبود...ولي به شدت مشكوك بودن. به هر حال با اين حوادث و جناياتي كه هر روز اخبارش رو مي خونيم احتياط شرط عقله! بعدش رفتيم پيتزا خورديم و بعد خونه پسر دائيم...اينترنتو... يه چيزايي پسر دائيم از پسر يه دائي ديگه ام كه مقيم آلمانه تعريف مي كرد، باورم نمي شد!!

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۱

سلام- چند روزس كامپيوترم قاط زده بود. چيزاي زيادي توي كله ام هست كه بنويسم. بعضياشو مي نويسم. فعلا باي

سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۱

اين سايت رو امروز كشف كردم.عكسهاي قشنگي داره، ببينيد. اشكهاي يحيي رو تا آخر عمر فراموش نمي كنم. (خودم هم داشتم جلوي تلويزيون اشك مي ريختم!!)

اين روزها كارم شده جلسه رفتن. شنبه 1 جلسه. يكشنبه 1 جلسه (ضايع شديم رفت!!)
دوشنبه 1 جلسه. سه شنبه فردا دو جلسه!! (يكي صبح يكي بعد از ظهر) بدختي اينه كه مدير پروژه ما با اينكه خانوم خوب و با شخصيته ولي چيزي از پروژه هاي پتروشيمي نمي دونه. من شا...دم توي روح اون رئيس شركتمون كه پروژه مي گيره باقلوا!! اون وقت با 3-4 نفر كه توي اون كار سر رشته اي ندارند مي خواد كار رو پيش ببره. من نمي دونم آخه من چرا بايد اين جلسات بي ربط!! ما حداقل به يك مهندس فرايند يا نفت يا شيمي نياز داريم كه بياد توي اين جلسات ولي رئيمون به ته كفشش هم نيست. نمي دونم شايد رفتم از اين خراب شده.

تشكر از اوني كه مي دونم اين وبلاگ رو مي خونه ؛ به خاطر هديه اي كه از كانادا برام فرستاده. دست شما درد نكنه.
بازي استقلال رو نديدم. رفته بودم سر ساختمون! كلي علاف شدم.

خوب بايرن مونيخ اول شد. 2-1 رئال رو در فينال برد. كيف كردم. امسال بايرن مونيخ همه رو له و لورده مي كنه. ايول ميشائيل، ايوول مهمت ؛ ايول ولووت اليور!!.

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱


ديشب 2 تا فوتبال ديدم هر دو تا چسبيد حيابي. بعد از يك ماه و اندي بي فوتبالي اولين فوتبالهاي تلويزيون بود. استقلال 3-1 عسير عربستان رو له كرد. بهترين بازيكن زمين به نظر من دين محمدي بود كه كولاك كرد. همه جاي زمين بود با پاسهاي حسابي. استقلال خوب بازي تكضرب و عالي. تاثير مربي آلمانيه توي همين بازي مشخص بود. بازي ساعت 12 شب هم بين بايرن مونيخ و آ.ث.ميلان بود. خواهرم هم اومده بود اتاق من (زيرزمين ) تا بازي رو ببينه. اين خواهر بنده از جام جهاني به بعد خيلي فوتبالي شده . طرفدار ايتاليا و برزيله. از بالاك هم خيلي خوشش مياد واسه همين اومده بود بازي بايرن رو ببينه. خيلي هم هيجان از خودش بروز مي داد. گل اول رو بايرن خورد. بعد يه ضربه آزاد شد به نفع بايرن مونيخ بالاك و تارنات پشت ضربه بودند. به خواهرم گفتم ضربه رو تارنات مي زنه و گل ميشه. دقيقا همين اتفاق افتاد!! خواهرم حتما كف كرده بود!! نيمه دوم بالاك تعويض شده بود و شول به جاش اومده (كه اين هم بازيكنيه كه من عاشق بازيشم) بود. خواهرم ديگه مشغول بازي كامپيوتري بود و نيم نگاهي هم به فوتبال داشت، چون بالاك نبود. دوباره يه خطا شد به نفع بايرن. مهمت شول پشت ضربه وايستاد. گفتم كه ضربه رو شول مي زنه و گل مي شه. خواهرم گفت نه بابا گل نمي شه! گفتم حالا ببين. از شانس ما ضربه گل شد.(البته تخصص شوله) خواهرم ديگه حتما كف كرده بود! به من مي گفت كه شانسي گفتي. ولي از قيافش معلوم بود كه داره با خودش مي گه چه خداي فوتباليه اين شرلوك!!! بازي 2-1 تموم شد. آخراي بازي اليور كان (خدا!!) 4-5 توپ مسلم گل رو گرفت و بايرن رو نجات داد.همين!


راستي الان منتظر بازي فينال بين بايرن مونيخ و رئال مادريد هستم. اي ول!!

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۱




گفت و گو



گفتم: - ” اين باغ ار گل سرخ بهاران بايدش؟...“

گفت: - ” صبري تا كران روزگاران بايدش.

تازيانه رعد و نيزه آذرخشان نيز هست، گر نسيم و بوسه هاي نرم باران بايدش.“

گفتم: - ” آن قربانيان پار، آن گلهاي سرخ؟...“

گفت: - ” آري...“

ناگهان گريه آرامش ربود،

وز پي خاموشي توفانيش

گفت: - ” اگر در سوگشان ابر شب خواهد گريست،هفت درياي جهان يك قطره باران بايدش.“

گفتمش: - ” خالي است شهر از عاشقان، وين جا نماند مرد راهي تا هواي كوي ياران بايدش.“

گفت: - ” چون روح بهاران آيد از اقصاي شهر، مردها جو شد ز خاك، آن سان كه از باران گياه،

و آنچه مي بايد كنون،

صبر مردان و دل اميدواران بايدش.“

دكتر شفيعي كدكني - تهران -1348

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۱

تازگيها خيلي صحنه تصادف مي بينم توي خيابونها؛ نميدونم چرا ملت اينقدر تصادف مي كنن؟
از جمله اونها خودم!!(كه جريانش رو نوشتم)
چهارشنبه هم داشتم مي رفتم حوزه توي تاكسي نشسته بودم. روي پل حافظ يهو يه صدايي اومد شبيه جدا شدن قالپاق ماشين؛ راننده بزحمت ويراژ داد كه موتوري رو كه خورده بود زمين زير نكنه. موتوريه خورده بود زمين توي سرعت بالا. داشت معلق مي زد كه يهو موتور آتيش گرفت. يارو هم شلوارش آتيش گرفته بود و داشت مي دوئيد. ما هم وحشت زده از توي تاكسي نگاه مي كرديم. مغر مرده كار كرد و شلوارش رو در آورد در همون حال و خودش رو نجات داد. ما هم با تاكسي رسيديم چهار راه كالج؛ خانومه كه جلو نشسته بود به راننده گفت صدقه بدين و... من صبر كردم خانومه كه پياده شد (و خودم هم در حال پياده شدن بودم.) به بغل دستيم كه بنده خدا خيلي وحشت زده بود. گفتم : حالا خوب شد زير شلواري پاش بود.!!
مرده اول با تعجب نگاهم كرد كه يعني اين ديگه كيه!! بعدش پقي زد زير خنده! ولي خدائيش توي تمام اون بعد از ظهر و شب صحنه حادثه جلوي چشمم بود. راستي شب هم وبلاگ اژدهاي خفته رو ديدم. باز هم خورشيد خانوم رانندگي كرده بود!! به اين خورشيد خانوم بگمها، اگر اتفاقي و بلايي سر اين اژدهاي ما بياد من اژدهامو از خورشيد خانوم مي خوام!! پس حالا كه اين رو نوشتم بذارين يه چيز ديگه هم بگم. يه كم بي رحمانه است ولي بيخيال. ديشب ساعت 3 با صداي سوسك كه داشت روي كاغذ راه مي رفت با يك حالت اعصاب خوردي شديد از خواب پريدم. سرم درد مي كرد. همون موقع يه سناريو توي ذهنم شكل گرفت. خورشيد خانوم داره توي ماشين رانندگي مي كنه. پينك فلويديش و احسان هم اون عقب نشستن. ماشيننشون شديدا تصادف ميكنه. رها در حالي كه له و لورده شده با موبايلش خونه ما رو مي گيره. (چون آخرين نفر من بودم بهش زنگ زده بودم.) من از محل حادثه خبر دار مي شم (ولي خبر ندارم كه كيا باهاش هستن ) و مي رسم اونجا!! مي بينم كه بعله همشون ظاهرا جون به جون آفرين تسليم كردند!!(گريه در پشت صحنه!) ملت و پليس و اورژانس هم جمعند!! مي گم من اينارو ميشناسم و ميرم جلو. يه نفر رو مي بينم كه صورتش سوخته و قابل شناسايي نيست! ولي تپل مپله و كفشهاي قرمز داره، آه خداي من پينكه!! احسان رو ميبينم كه چشمهاش مثل سر در وبلاگش داره از حدقه در مياد! در همون حال مي گم كه حالا كه داري ميميري پسوورد وبلاگت روبده من تا وبلاگت مال من باشه!! اونهم به عنوان آخرين كلمات قبل از مرگ، پسووردش رو ميده(بنده خدا!!) من يواشكي گوشي موبايل سوني (زد پنج) رو از توي دستش بر مي دارم. احتمالا قبل از تصادف داشته باهاش بازي مي كرده!!(آخه من اين نوع گوشي رو خيلي دوس دارم!!) بعد ميرم سراغ رها، مي بينم كه بعله اين هم مرده! با دهان باز و چهره اي متفكر معلومه كه در لحظات آخر داشته به چهل تا مطلب ديگه هم (مثل هميشه ) فكر مي كرده! و اما راننده. من كه چهره اش رو تا حالا نديدم ولي حدس مي زنم كه خورشيد خانوم بايد باشه! يادم مياد كه تنها چيزي كه ازش ديدم، عكس كف پاشه!! كف پاي جنازه رو بررسي مي كنم ، خال كف پاي چپ رو كه مي بينم مطمئن مي شم كه خودشه. در حاليكه كه دارم سيم كارت موبايل احسان رو در ميارم و مي اندازم دور! مثل ابر بهاران گريه مي كنم و هي مي گم. خورشييييييييييد!!!! من اژدهام رو از تو مي خوام....سناريو تموم مي شه و من دوباره مي خوابم. صبح با سردرد شديدي از خواب بيدار مي شم. استامينوفن كدئين رو مي اندازم بالا و مي رم سركار!!!