شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

مثلا نمي‌خواستم بنويسم


حالم خوب نيست و نمي‌تونم زياد بنويسم. فكر نمي‌كنم توي 14-15 سال گذشته به اين شدت مريض شده باشم. مي‌خواستم از حالت خواب و بيداري طولاني كه بعد از بالا انداختن 3 تا كوتريموكسازول و يه استامينوفن كدئين داشتم بنويسم. حالتي كه خوشايند و جالب همراه با هزاران تصوير بود. خواستم از معماهاي منطقي ولي حل نشدني توي خواب و تب بنويسم.
خواستم از خوابهاي عجيب غريبي كه همين ديشب ديدم ، خواب جنازه پدرم و عموم و خواب حمله چماق به دستها در تمام شهر به مردم عادي و خواب سقوط هلي كوپتر و...ولي نميتونم.
خواستم بنويسم كه اشتباه مي‌كنه كه خيال مي‌كنه من بهش كم توجه هستم. در حالي كه خودش مي‌دونه كه خيلي... و همچنين ممنونم ازش به خاطر همه چيز و همه محبتاش كه من رو شرمنده مي‌كنه.
آهان ولي يه چيز رو مي‌نويسم. امشب سر شام اصلا حال نداشتم و ضعيف و شل بودم ولي دو تا مطلب تعريف كه كردم كه خنده شديد مادرم رو براي اولين بار بعد از 3 ماه ديدم. يكي اينكه ديشب از ساعت 9:30 شب تا 10 شب توي توالت بودم!! بعد از يك هفته فارغ داشتم مي‌شدم و شدم!! از اون طرف هم استفراغ مي‌كردم. وقتي تعريف كردم كه بعد از نيم ساعت پاهام گرفته بود موقع بلند شدن و تازه توي اين نيم ساعت از لاي در سرك هم مي‌كشيدم و اخبار ورزشي تلويزيون رو هم مي‌ديدم!! مادرم و خواهرم مرده بودم از خنده. همچنين تعريف كردم براشون كه انگار من هر چي مي‌خورم تبديل به باد ميشه، الان سقف اتاقم در چند نقطه ترك خورده!!! باز هم از خنده مرده بودند. خيلي دلقك و بي حيا هستم مي‌دونم. ولي هر چي باشه از اون يارو شبح با مزه ترم. اين رو خدا وكيلي مطمئنم.


آهان اين رو هم اگه ننويسم حناق مي‌گيرم. ديروز كه تولد مريم گلي بود و جريانش رو توي وبلاگهاي ديگه بخونيد. حال من اصلا خوب نبود. ما 5 نفره كادويهاي مشتركي براي مريم گرفته بوديم منتهي به علت تاخير يكي از اين افراد سه ربعي صبر كرديم تا بياد و كادويي رو باز كنيم. از قضا وقتي اون دوستمون اومد من همون موقع دل پيچه گرفته بودم و
چند دقيقه‌اي رفتم دستشويي و وقتي بي نتيجه!! برگشتم دوستان كادوييها رو داده بودند. دم همه‌تون گرم. اين مرامتون منو كشته!!

هیچ نظری موجود نیست: