جمعه هفته پيش سر شب نميدونستم از بيكاري چكار كنم. تصميم گرفتم فيلم ببينم. پك دي وي دي چهارتايي پدرخوانده جلوم بود. تصميم گرفتم پدرخوانده 3 رو ببينم كه تا حالا نديدم. بعد باز تصميم گرفتم پشت صحنه و شجره نامه و...ببينم. باز تصميم عوض شد. تصميم گرفتم از شماره يك شروع كنم. براي بار دهم!! و باز هم مثل هميشه كيف كردم و اصلا خستگي نداشت برام. حتي ترجيح دادم اين رو ببينم تا فيلم جنون آلفرد هيچكاك كه تلويزيون داشت ميداد. خلاصه خيلي چسبيد. صبح شنبه روزنامه شرق رو كه توي شركت گذاشتم جلوم. ديدم نوشته ” پدرخوانده مرد.“ مارلون براندو مرد! ناراحت شدم و متعجب. ياد ديشب افتادم.مارلون براندو رو دوست داشتم. به خاطر بازيهاي خوبش و چهره جالبش. فيلمهايي كه ازش ديدم رو توي ذهنم ميآرم. پدرخوانده 1- مردان- دربارانداز - اتوبوسي بنام هوس - شورش در كشتي بونتي - امتياز - آخرين تانگو در پاريس ( توي اين فيلم زياد خوشم نيومد ازش!!) - زنده باد زاپاتا - و...ديگه يادم نيست. مارلون براندو رو دوست داشتم. يادمه چند سال پيش زندگينامهش رو توي مجله فيلم با ترجمه نيكي كريمي چاپ ميكردند و ميخوندمش (هر چند زياد يادم نباشه!!). آره مارلون براندو رو دوست داشتم ولي نه به اندازه آلپاچينو! بگذريم.
پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳
God Father
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر