نسخه دي وي دي آخرين فيلم برتولوچي رو ديدم. طبق معمول بقيه كارهاي برتولوچي، عجيب و غريب و پر از صحنههاي پرنو مانند فيلم آخرين تانگو در پاريس و زيبايي ربوده شده. فيلمي درباره سينما، سكس و سياست. خود برتولوچي علاقه خودش رو در توضيحاتي در مورد سينماي موج نوي فرانسه...گدار و تروفو و...بيان ميكنه . پس زمينه فيلم كاملا به وقايع بهار سال 1968 پاريس و جنبش دانشجويي اون سالها اختصاص داره. بعضي قسمتها كاملا مانند صحنههاي مستند اون سالها ساخته شده. توي اين جريانات ماتيو دانشجوي آمريكايي ساكن پاريس كه تفريحش ديدن فيلم در سينماتك پاريسه، با دختري فرانسوي بنام ايزابل و برادرش تئو آشنا ميشه. خواهر و برادري دو قلو و عاشق سينما و سياست. ماتيو براي شام به خونه اونا دعوت ميشه. پدر نويسنده معروف و فيلسوف و مادر يك آمريكايي. ماتيو شب را هم با آنها ميماند. نيمههاي شب وقتي از كنار اتاق بچهها رد ميشود با صحنه عجيبي روبرو ميشود. خواهر و برادر، لخت مادر زاد در آغوش هم خوابيدهاند. صبح فردا پدر و مادر بچهها براي يكماه به سفر ميروند و ماتيو نزد بچهها ميماند. چند روز بعد آنها طي يك شرطبندي ماتيو را مجبور به همخوابگي با دختر ميكنند!!! و....ساير مسائل عجيب و غريب ساديسمي و مازوخيسمي و...انقلاب دانشجويي هم اين وسط در جريان بود. بگذريم. فيلم عجيبي بود. اين برتولوچي يه كم قاطي داره به نظرم. آدميزادانه ترين فيلمش همون آخرين امپراطور و بوداي كوچك بوده.
يه توضيح در مورد پست قبليم بدم كه شايد خيلي هم لازم نباشه ولي به هرحال.....اين كه يه آدم يه زماني درباره يك نفر عاشقانه بنويسه و بعدها در مورد يه آدم ديگه..به خودي خود مشكلي نيست. همين طور كه خودمن قبلا در مورد يك نفر ديگه مينوشتم و بعدها در مورد يكي ديگه و ....شايد بعد تر ها در مورد يكي ديگه!!! ولي مشكل چيزيه به نام دروغ گفتن در عين حال كه طرفت تو رو به عنوان يك آدم صادق ميشناسه. مشكل اينه كه وقتي هنوز يه رابطه هست اونهم توي شرايطي كه بعدها خودت هم قبول داري طرفت توي شرايط بدي بوده...پاي يه نفر ديگه وسط بكشي و ... مشكل اينه كه اين يكي رو از اون يكي پنهان كني و بالعكس و با هردو يه جورايي ادامه بدي. مشكل اينه كه قول و قرار بدي و يه مطلبي رو به عنوان نشونه بگيري و بعد زير همه چيز بزني. بعد از ماهها. ديگه مهم نيست. شايد من چوپ صداقتم رو خوردم و همونجوري كه به خودش گفتم.....اون چوب مهربونيش رو.....شايد....به هر حال گذشت....تجربهاي بود.
حتما خير و خواست خدا در اين بوده.
امشب فهميدم اين گربه مادر (پيشو) كه هر شب مياد پشت در اتاق من ميخوابه، تقريبا از هيچ موجودي نميترسه به جز اميرحسين!! اونهم وقتي براش اداي گوريل رو در مياره!!
ماه رمضون هم تموم شد. ماه رمضون سريع و عجيب و شامل حوادث بد و خوب بود. عيد همگي مبارك.
شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۳
The Dreamers - س - س - س
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر