جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۳

پسر ملتب

با کلاس شدیم، لپتاپ دار شدیم! بالاخره اون کامپیوتر کاسیکس تو عهد عتیق رو رها کردیم و لپ تاپ خریدیم تووپ. خلاصه ....صفا. ممنون از راننده تاکسی به خاطر زحمت خریدش از دوبی.

م

این هفته مثل هر سال هفته شهدای دانش آموز و فارغ التحصیل مدرسه میم بود. با منصور که چند شب پیش چت میکردم بهم گفت یه مطلب نوشته من مربوط به این مساله با عنوان « کمان » که دو سال پیش نوشته بودم رو گذاشته تو وبلاگش....خوندمش دوباره ، تصمیم گرفتم دوباره بذارمش این جا.
"Friday, December 20, 2002
كمان

پنجشنبه رفته بودم مدرسه ”م“ ،‌ مثل بيشتر پنجشنبه‌هاي ديگه. مثل هر سال همين موقعها نمايشگاه هفته شهدا بر قرار بود. به خاطر 85 شهيدي كه دانش‌آموز و يا فارغ‌التحصيل مدرسه‌مون بودند. نميدونم چرا هر دفعه كه وارد اين نمايشگاه مي‌شم كه به صورت سنگرهاي زمان جنگ ساخته شده، مو بر تنم سيخ ميشه. نمي‌دونم چرا حس مي‌كنم جريان خون بدنم شدت پيدا مي‌كنه. عكساشون رو مي‌بينم كه مثل ماها بودند تو سر كله هم مي‌زدند و حالا نيستند. چند بار خواستم در مورد جنگ بنويسم اينجا ولي تنبلي كردم. به فيلمهاي جنگي و داستانهاي جنگي علاقه دارم. نه اينكه از خون و خونريزي خوشم بياد . نه. ولي به نظرم جوهر ‌آدمها توي جنگ معلوم مي‌شه. گذشتن از خود و زندگي و فداكاري و...كار ساده‌اي نيست. نمي‌دونم ولي به نظرم جنگ بين ما و عراقيها كه هشت سال طول كشيد خيلي مظلوم واقع شده. اصلا انگار نه انگار كه همچين چيزي بوده. بابا آمريكائيها توي جنگ جهاني دوم و ويتنام كه هيچ ربطي بهشون نداشت ، شركت كردند و هنوزم كه هنوزه فيلم و كتاب و داستان مي‌سازند. اونوقت ما چي...جنگي كه همه دنيا مي‌دونند بهمون تحميل شد. صدها هزار كشته و مجروح و مفقود. اصلا انگار نه انگار. خودمون رو مي‌گم‌ها. تقصير حكومت و دستگاه تبليغات هم هست. اين‌قدر يك طرفه تبليغ كردند. اينقدر شهدا و رزمنده‌ها رو از ملت جدا كردند كه مردم رو زده كردند. من كاري ندارم. ادامه جنگ پس از بازپس‌گيري خاكمون شايد اشتباه بود. ولي اونايي كه كشته شدند چه گناهي كردند؟ اونا هم جوونايي بودند كه مال اين مرز و بوم بودند. اونايي تو خونشون آوار اومد رو سرشون چي؟ مگه ميشه اينها رو فراموش كرد. مگه ميشه عكس جنازه سوخته بهروز قلاني رو ديد كه با آتيش منور سوخته و در حال فرياد زدنه و فراموش كرد. مگر ميشه جسد بدون سر و دست حلاجيان رو فراموش كرد، مي‌دوني كه دوشكا چه مي‌كنه! مگه ميشه افشين ناظم رو با اون پدر پسر از دست داده جنتلمنش از ياد برد. مگه ميشه حميدرضا ابراهيمي رو فراموش كرد. فيلمش رو ديدم مال روايت فتحه. داره جون مي‌كنه و اطرافيان تنها كاري كه ازشون بر مياد تلاش كنند تا شهادتينش رو بگه. مگه ميشه محمد جهان‌آرا رو فراموش كرد اون كه حتي روش نمي‌شه موقع حرف زدن به دوربين تلويزيون نگاه كنه. مگه مي‌شه رضا دشتي رو فراموش كرد. كسي كه فرمانده نيرو‌هاي مردمي دفاع از خرمشهر بود و حين سقوط شهر كشته شد.(زياد ازش شنيده و خونده بودم ولي تا همين يكي دو ماه پيش كه تلويزيون عكسش رو نشون داد نمي‌دونستم چه شكليه.) مگه ميشه اينها رو فراموش كرد؟ كاري ندارم شايد اگر زنده بودند الان با بعضيهاشون اختلاف نظر هم داشتيم ولي نمي‌تونم فراموش كنم كه اينها چه كردند. براي فرزندانم خواهند گفت كه 8 سال ملت چه كشيدند و چه ديدند . از موشكبارانها و شيمياييها خواهم گفت. و از جوانان پاك وطن. دم ابراهيم حاتمي كيا هم گرم. با اون نگاه خاص و متفاوتش نسبت به جنگ و اين قضايا. راستي فيلم نجات سرباز رايان رو هم بارها ببينيد چون عين خود جنگه. با همون واقعيتها و شجاعتها و ترسها و فرار كردنها و مردانگيها كه توي جنگ خودمون هم بود. اين رو كساني ميگن كه اين فيلم رو ديدند و توي جنگ هم بودند. (البته تفاوتها هم زياده...كليت قضيه رو مي‌گم. ).
10 دي دوباره اين فيلم رو خواهم ديد. به اميد صلح ابدي براي تمام دنيا. "


سید

سید....میدونی تا حالا این جوری عصبانیتت رو ندیده بودن. آره سید متاسفانه نسل عجول و تمامیت خواهی هستند. چیزهایی بنام صبر و احترام براشون کمتر تعریف شده. میخوان همه چیز یه دفعه درست بشه. اصلاحات و رفرم و اینها براشون همون انقلابه و کن فیکون شدن همه چیز. یادشون رفته که پدر و مادرشون هم اکثرا پشیمون شدن از کاری که 26 سال پیش کردن. حالا خودشون هم میگن پشیمون هستند از رایی که به تو دادند. آره ....ولی یه روز هم از همین رفتارشون پشیمون میشن. اصولا ملت فراموشکار، پشیمون، افسوس گذشته خور و نخبه کشی هستیم. 10 -20 سال بعد تو میشی یه نفر دیگه که افسوس نبودنش رو می خورند تو میشی یه مصدق دیگه براشون. چه می دونم به قول محمد قوچانی میشی یه بازرگان دیگه با این تفاوت که صراحت لهجه اون رو نداری و آرومتری. هر چند که سید، این بار یه خورده جوش آوردی.آره این تلویزیونیها خر کیف شده بودند و هی پخش کردند این صحنه رو. ولی سید باز هم صبر کن.آخراشه. راحت میشی...........خدا همیشه پشت و پناهت باشه......نمیدونم چرا این دفعه هم مثل همیشه یاد وقتی دیدمت باز یاد اون آهنگ فیلم لئون که استینگ خونده افتادم.
He doesn’t play for the respect
He deals the cards to find the answer
...
I’m not a man of too many faces
The mask I wear is one

شیطنت

بچه گربه ها شیطون ترین و با مزه ترین موجودات هستند. چند شب پیش به خاطر سرما به دو اومدم تو حیاط که برم تو اتاقم اونها هم ترسیدند و از لای پاهام فرار کردند موبایل از ذستم ول شد و 4-5 پله افتاد!! دو تا کلیدش نبود. توی تاریکی کلی گشتم و آخرش توی ظرف شیر گربه ها !!! پیداشون کردم. یه روز صبح زود هم هی دیدم صدای کفش میاد پشت در با تعجب بلند شدم ببینم کیه، دیدم سه تایی افتادن به جون دمپایی من و بکش بکش دمپایی!!

نفس

جمعه هفته پیش بود. اون بازی رو بردیم داشتم با هم تیمیها دست می دادم که یکی خرکی و بی هوا و بدون اینکه ببینم توپ داره میاد شوت زد توی شکم من زیر دنده ها یهو دیدم نمیتونم نفس بکشم و مچاله شدم روی زمین. می فهمیدم که پند نفری بخصوص داییها بالای سرم هستند و می خوان کمک کنند که نفسم برگرده. بالاخره برگشتم. ولی اولین جمله ام در همون حال فحش خیلی خیلی بدی به اون پسره بود. ملت مرده بودن از خنده که بذار نفست برگرده بعد فحش بده. بیچاره طرف کلی معذرت خواهی کرد. سهم من درد دنده بود و عرق سرد روی تمام صورتم. چند دقیقه بعد دوباره توی زمین بودم مشغول بازی.

برف

تله کابین و برف و سرما...........همه چیز زیبا بود. ولی زیباترین چیز ......حضور گرم تو بود.

بوسه

« بوسه های من
پروانه های آغاز روزند
که جام گلرنگ
لبهای تو را می جویند
میلهای من
بنفشه هایی هستند که
بی سر و صدا پرپر می شوند
بی آنکه تو بدانی »

لئائو دو واسکانسلوس

کام

همایون شجریان داره می خونه باز...

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است.....سلطان جهانم به چنین روز غلام است


هیچ نظری موجود نیست: