بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
2 روز بعد از اينكه مطلب قبلي رو نوشتم، بالا دو تا داييا مشغول پوكر روباز دو نفري بودند! من يه سر اومدم پايين تو اتاقم، ديدم دستگاه دي وي دي روشنه! زدم سي دي بياد بيرون. از تعجب و هم زماني شاخ در آوردم. فيلم شب يلدا بود!! سورپرايز برادرم بود كه خيلي حال داد. فيلم رو همون شب با لذت تمام ديدم.
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
گربه مادر بعضي شبها مياد پشت در اتاق من روي پادري ميخوابه، چون گرماي اتاق از زير در ميره بيرون. بعد كه نصفه شب ميخوام برم توالت همونجوري فقط سرش رو بلند ميكنه يه نگاهي ميكنه. بعد دوباره ميگيره ميخوابه. چه آرامشي.
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
شدم كارمند منظم دوباره! تقريبا سر ساعت 9 سركارم هستم. بچهها متجب هستند و سر به سرم ميذارند! با اصرار من، به من و مهندس ب يه اتاق جدا دادند. 2-3 ماه بود كه چون شركت شلوغ شده ، جاي ما عوض شده بود تقريبا وسط آتليه، بي پناه. نزديك توالت و تلفن و ناامني!!(يعني رئيس). نا سلامتي ما مهندس ارشد شركت هستيم!! بالاخره رفتيم توي اتاق...عين بچهها خوشحال شديم و حال ميكنيم. صداي بلند موزيك. اتاق گرم و نرم و دنج. تلفن مستقل. ولي خب كارها زياده و.....تازه از ديماه 2 برابر هم قراره بشه. ولي خب من تصميم ندارم خودكشي كنم و روز تعطيل بيام و اضافه كار و.غيره......فوقش اينه استفعا ميدم و ميام بيرون. سه سوت.
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
اين هفته چند تا گل وحشتناك شوت از راه دور زدم. آي چسبيد....آي چسبيد. نزديك بود انگشت شست دست راستم هم در بره چون داسايف شده بودم و آي گلري ميكردم. پسر دايي شش ساله ام هم امروز اومده بود با باباش فوتبال! عين پدرش كفش پوشيده بود. زانو بند بسته بود و ساق بند. بهش گفتم خيلي ورزشكاري بابا. گفت آره . بعد شلوار ورزشيش رو داد پايين، زيرش شورت ورزشي هم پوشيده بود. عين باباش!! بچگي هم عالمي داره.
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
The Day After Tommorow
فيلم فوق الذكر!! رو توي حوزه ديديم. فيلم قشنگي بود از اون فيلمهايي كه ديدنش رو پرده سينما خيلي بيشتر ميچسبه. فيلمي درباره يك عصر يخبندان توي همين روزا!! خيلي خيلي باوركردني به نظر مياد. توفاني كه شهر لوس آنجلس رو نابود ميكنه و يخبنداني كه سراسر نيمكره شمالي رو فرا ميگيره. با ستون هواي سرد منهاي 150 درجه سانتي گراد كه حتي سوخت هلي كوترهاي در حال پرواز رو منجمد ميكنه و اونا سقوط ميكنند!! جلوههاي ويژه فيلم كه اصلا يه چيز عجيب غريبي بود.معركه. هنرپيشه ها معروف نبودند ولي خوب بودند. به خصوص پسر جوون بازيگر نقش سم. نميدونم واقعا هواي سالن سرد بود يا ما جو گير شده بوديم كه اين قدر وسط فيلم و بعد از فيلم لرزيديم. اين فيلم براي من بياد ماندني خواهد ماند بيشتر به خاطر حواشي زيبا و خوب قبل و بعد فيلم. بگذريم.
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
امروز صبح - جمعه - دوبار ساعت 4:20 و 5:20 با فرياد و وحشت از خواب بيدار شدم. هر دوبار در حاليكه دمر خوابيده بودم. حس ميكردم يه موجودي اومده روي كمرم و شونههام و من نميتونم برگردم و نميتونم صدا بزنم. و هردو بار صداش رو به طور واضح ميشنيدم. صداش چيزي نبود كه توي خواب بشنوم. يه چيز بيروني و واقعي بود. دفعه دوم مثل صداي ناله يك گربه!! دفعه دوم دست زدم پشت گردنم، ديدم كيف چرمي دعاي دور گردنم برگشته افتاده پشت گردنم. نميدونم چرا حس كردم مربوط به اونه! درش آوردم پرت كردم اونور! صبح دوباره انداختمش گردنم.....رفتيم بهشت زهرا به طرز عجيبي خلوت بود. شايد به خاطر سوز و سرماي وحشتناك هوا. تولد بابا بود. احتمالا اون پايين استخوناش هم يخ زده....اون طرف تر پيرمردي خوشتيپ. از اونهايي متشخص و تحصيل كرده به نظر ميان، چهار پايه گذاشته كنار قبر دخترش. داره زير لب صحبت ميكنه و گريه ميكنه. راحت. انگار كه هچكس دور و برش نيست. خيلي سخته. خيلي.
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
مامان ديگه وقتي من پشت فرمونم كنار دستم نميشينه!! و هميشه عقب ميشينه. آخرين بار گفت تو خيلي تند ميري ديگه نميشنم كنار دستت. هفته پيش هم كه داييم اومده فوتبال فحشم ميداد كه اين چه طرز رانندگيه!! ميگفت با دختر داييم توي بزرگره حكيم داشتند ميرفتند كه يه چيزي مثل موشك از كنارشون رد شده با سرعتي حدود 140- 150 !! اون من بودم!! در حال گوش كردن آلبوم ” 200 كيلومتر در ساعت سرعت، بر خلاف جهت “ مال گروه تاتو. ولي راست ميگن حادثه يه بار پيش مياد. اين پند اخلاقي ماجرا بود!! ولي خدا وكيلي هر وقت فكر ميكنم خيلي راننده كار درستي شدم و دست فرمونم توپ شده....كافيه يه بار بشينم بغل دست اميرحسين تا بادم بخوابه!!!
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
” ما راويان قصههاي شاد و شيرينيم
قصههاي بيشه انبوه
پشتش كوه
پايش نهر
قصههاي دست گرم دوست در شبهاي سرد“.
مهدي اخوان ثالث
آره....قصههاي دست گرم دوست در شبهاي سرد
بي دلي در همه احوال خدا با او بود...
خب مصرع دوم اين شعر يادم نيومد......ولي.......خدايا شكرت به خاطر آرامشي كه دارم. خدايا شكرت به خاطر همه چيز. يادمه چند ماه پيش به همه ميگفتم كه هر چي كه پيش بياد يه روزي به اين حالات روزهاي خودم ميخندم. و حالا واقعا ميخندم. از ته دل. هر كي از فاميل و دوستام كه من رو ميبينه ميگه خيلي خوشحال و بشاش و سرحال هستي. آره. خدايا شكرت. بذار اين آرامش بمونه.
پ.ن. الان سينما 4 ، نسخه ژاپني فيلم رينگ رو نشون داد. كه البته من نسخه هاليوودي رو هم نديدم. آخر وحشت بود لامصب!! حالا من چطور با وقايع ديشب امشب بايد توي اين اتاق بگيرم بخوابم . ديگه نميدونم!!
سيستم نظرخواهي وبلاگم خوب كار نميكنه. عوضش ميكنم.
جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۳
قصههاي دست گرم دوست در شبهاي سرد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر