امروز پدرم از بيمارستان مرخص شد. ديگر كار خاصي كه لازم باشد در بيمارستان انجام شود نياز نبود. از جهاتي هم نگهداري در منزل راحت تر خواهد بود با تمام سختيهايي كه به خصوص براي مادرم خواهد داشت. پدرم البته هنوز تب ميكند و سرفههاي شديد و هنوز سوراخ گلو كاملا بسته نشده. امروز وقتي پدرم را از حياط به داخل خونه ميبرديم. بغض گلوم رو گرفته بود و اشك چشمام رو. پدر من صبح روز 11 خرداد سالم از خونه بيرون رفته بود. و امروز 14 مرداد در يك حالت نيمه بيهوش و ناتوان و با انواع مشكلات جسمي به خونه برگشته. در حاليكه غذا رو از راه لوله دريافت ميكنه و ...
اميدمون به لطف خداست، به هر حال. ديشب خواب ديدم داره مثل بعضي وقتها، باهامون دعوا ميكنه و تعجب كردم يك دفعه، كه اهه مگه بابا مريض نبود؟
بوشفك دوم 20 روزي هست كه ناپديد شده. به نظرم مانند بوشفك اول در يك روز تابستاني براي هميشه رفته باشه.
سهشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۲
بازگشت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر