صبح / صداي مادر / بهشت زهرا / سنگ قبرهاي موقت / پلاكاردهاي فلزي قبلي را كندهاند و گوشهاي انداختهاند، پلاكارد مربوط به قبر پدرم را از بين بقيه پيدا ميكنم و بر ميدارم / بازاريابهاي سنگ قبر / پسره داره انواع سنگ قبرهايي كه كار گذاشتهاند به من نشان ميدهد، از قبر پدرم دور شدهايم، از دور مادرم را ميبينم كه گلهاي ميخك را بر سر قبر پدرم پرپر ميكند و اشك ميريزد / نمايشگاه سنگ قبر / قبر دايي / بازگشت / شجريان / دود عود / عطار / آتش عشق تو از جان خوشتر است / جان به عشقت آتش افشان خوشتر است / ..../ تا تو پيدا آمدي پنهان شدم / زانكه با معشوق پنهان خوشتر است / چرت ، خواب / موبايل / احوالپرسي يك دوست / سوال : سر درد؟ / جواب : نه، خوبم / خواب / خواب ديدم با يه سري از دوستام و يك سري آدم ديگه رفتيم يه جايي گنج پيدا كنيم، سه تا دختر دانشجو اومدند اونجا كوهنوردي ، رفقا بازداشتشون كردند و ميخوان براي اينكه كسي راز گنج رو نفهمه اونها رو بكشند!! من هي مخالفت ميكنم........دنبال فرصتم كه فراريشون بدم..../ از خواب ميپرم / سردرد شروع شده / ناهار / خواب / همهاش خوابهاي مزخرف / خواب ميبينم توي كوچهاي طولاني و پيچ در پيچ به عرض 1 متر و به طول مثلا يك كيلومتر داريم فوتبال بازي ميكنيم، ذاك (دوستم ) دستم رو ميكشه باهاش دعوا ميكنم / از خواب ميپرم / سرم داره ميتركه!! / سر درد زده به چشم چپم / تار ميبينم /
linkin park / I am so numb/
خواب / بيدار ميشم / بلند بلند اسم او را صدا ميزنم / فرياد ميزنم / دوستت دارم / دوستت دارم /...../ باد صداي مرا به او ميرساند، ميدانم / سردرد، چشم چپم دارد ميتركد / فكر/ مغز / شادمهر در مغزم ميخواند / با تو بي قرارم و بي تو بي قرارم / راستي راستي ديگه دل ، ديوونه شده / قهوه / نيوكاسل - آرسنال/ گزارشگر با سرعت 30 چيز در دقيقه شعر ميگويد / مزخرف ميسرايد / ايكس استريم / درد / كلافگي / گرما / پتو / سرما / پتو / فكر / او / عشق / فكر / تنبلي / دوش / كاهش درد / شعر / نزار قباني / ” من رازي ندارم....قلب من كتابي است گشوده / خواندن آن براي تو دشوار نيست. / محبوبم، زندگي من از روزي آغاز ميشود كه دل به تو سپردم.“ / وبلاگ /
پ.ن.
1- ديشب خواهرم گفت كه نمياد بهشت زهرا، ميخواد بخوابه. تا جايي كه يادمه 2-3 بار بيشتر نيومده بهشت زهرا، يه بار روز دفن ، يه بار هفتم. يه جورايي مطمئنم كه خيلي اذيت ميشه .خواستم بهش گير بدم كه بياد و اينكه براي عيد هم نيومده. بعد با خودم فكر كردم كه آخه من از درون او چي ميدونم؟ مگه من ميتونم بفهم اون رو ؟ توي 16 سالگي مرگ جون دادن پدر رو جلوي چشم ديدن رو مگه من ميتونم بفهمم؟
ديدن جنازه و دفن پدر توي اون سن رو مگه ميتونم من بفهمم؟ پس هيچي نگفتم.
2- پلاكارد فلزي قبر پدرم رو خواستم بيارم تو اتاقم، ديدم نميتونم بذارم جلوي چشمم باشه، خواستم فرو كنم تو خاك باغچه. فكر كردم مادرم هر دفعه كه بياد تو حياط.....گذاشتم بمونه تو صندوق عقب ماشين.
3- يادم نمياد امروز حتي يك لبخند زده باشم......آهان چرا يكي بود، يادم اومد. قبر بغلي مال يه پسر 29 ساله بود. اسم پدرش رو ” گشاد علي “ بود. خدايا ما رو ببخش!!
یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۳
زانكه با معشوق پنهان خوشتر است
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر