1- خیلی وقته که آپدیت نکردم. گرفتاریهای اسباب کشی، ماموریت، تعطیلی و درگیریهای کاری و تنبلی علتهاش بود. دیشب دوستی زنگ زده بود و گله که چرا آپدیت نمی کنی. چشم.
2- اسباب کشی تقریباً تموم شده!! هنوز البته وسیله مسیله وسط اتاقها پیدا میشه و هنوز بعضی از وسایل و مدارک پیدا نشده!! خونه جدید رو هم دوست دارم. اصولاً خونه نوساز حال می ده ولی بیشتر حال می ده که مال خودم آدم باشه." به کجا می برد این امید ما را؟ "
3- توی هیر و ویر اسباب کشی رفتم ماموریت یک روزه به کرمانشاه. برای اولین بار که به این شهر می رفتم. کارخونه پتروشیمی توی یک منطقه بادخیز و خوش آب و هوا بود پای کوه بیستون. کتیبه ها و دسترنجهای فرهاد کوه کن!! از دور معلوم بود. (جای خسرو خالی!!) ولی وقت نشد بریم از نزدیک ببینیم ولی طاق بستان رو رفتیم که خیلی چسبید. چیزی که جالب بود دست نوشته های مردم بود مثلا آقایان خارجکی که در سال 1894 یا 1917 روی کتیبه ها و سنگ نقاشیها، کامنت داده بودند. خلاصه کامنت دونیش هم واسه خودش یه تاریخ بود. هواپیمامون هم سقوط نکرد راستی.
4- بحث زرد روز که به روزنامه های معتبر سیاسی هم کشیده زهرا امیرابراهیمی هستش با اون فیلم پرنوی خصوصی پخش شده. دختر کوچیک شوکت چه کرده!!. نظر شخصی من اینه که طرف خود ایشون هست. و نه شبیه ایشون. البته واضح و مبرهن است که اصلا به ما چه و کی نظر ما رو خواست... چیزی که واضح و مبرهنه اینه که به هر حال ادامه زندگی در این مملکت برای ایشون تقریباً غیر ممکن میشه و این جای تاسف داره. این بند 4 باید بالکل حذف می شد ولی دیگه نوشتیم دیگه. کلی هم آدم هم با سرچ احتمالاً میان اینجا!!!
5- سریال " اولین شب آرامش"، تموم شد. یکی از بهترین و منسجم ترین سریالهای تمام این سالها بود. متاسفانه وسطهای قسمت آخر برقمون رفت و نفهمیدم آخرش چی شد.
هرچند عملاً سریال توی قسمت قبل به پایان رسیده بود .
فیلمنامه سریال رو " عباس نعمتی " نوشته بود،یکی از دوستان خوب بنده در مدرسه م
که البته 2 سالی میشه که ندیدمش به واسط اینکه کمتر میرم به مدرسه م سر بزنم. و فیلمنامه با شخصیتهای چند وجهی بزرگترین نقطه قوت این سریال بود. بازی بازیگران به جز بازیگر نقش پیمان و مهدی پاکدل و ناصر یکتا ، چنگی به دل نمی زد البته. راجع به عباس نعمتی باید این رو بنویسم که ایشون نویسنده مطلبی به نام کنکور صلات ظهر (یه چیزی توی این مایه ها ) توی یک نشریه دانشجویی دانشگاه امیرکبیر بود که جنجال به پا شد و حوزه تعطیل شد و ایشون و سردبیر اون نشریه که از گلهای روزگاره و فارغ التحصیل م چند ماهی رو بیگناه زندانی شدند، در بند خلافکاران!! عباس گفته که آخرین قسمت سریال رو اون ننوشته و فکر کنم معلوم بود چون چیزای تابلوی لا یتچسبکی مثل تدریس خصوصی مجانی برای بچه ای کم به بضاعت به سریال چسبونده بودند!! القصه...نفهمیدیم چی شد. توی قسمت آخر پرویز پور حسینی هی می خوند. " به کجا می برد این امید ما را" و من توی مغزم تصنیف محمد رضا شجریان با همین شعر میومد و میاد از دیشب تا حالا!! حیف که برق بد موقع رفت نفهمیدیم چی شد.
6- استقلال هم که به پرسپولیس باخت!( خدا کنه مربی رو عوض کنند). ولی تو بازی برگشت انتقام سختی در راهه!! صبر کنید حالا. بعد از بازی توی خونه مادر خانم محترم از شدت سردرد خواستیم یه خورده بتمرگیم! از لای پنجره همه اش صدای شیپور و هوار لنگیها بود که بدتر می کرد اوضاع رو!! خلاصه اینهم به افسردیگهای ما افزود، افسردیگهایی از دست روزگار و زندگی و سیلست و جامعه و پول!! خدائیش اگر فوتبال نبود. فوتبال بازی کردن جمعه ها. فوتبال دیدنهای تلویزیون و برنامه 90 و فیفا2007، افسردگی بنده خیلی شدید تر بود.
7- به کجا می برد این امید ما را؟ به کجا ها برد ما را؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر