جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳


با مهر تو سر ز خاك بر خواهم كرد



پدربزرگم 88 سالشه ولي هنوز سرحال و روپاست با حافظه و حواس قوي. بزنيم به تخته. مادرم بردش فيلم مارمولك رو ببينه. آخه خيلي دوست داشت بره!! چون خودش هم تقريبا يه آخونده كنجكاو بود كه ببينه جريان چيه و كلي هم خوشش اومده و تعريف كرده!! توي سينما هوس چيپس كرده كه مادرم براش خريده وسط فيلم هم دو بار دستشوييش گرفته!! و رفته ! تازه به خواهرم گفته يه فيلم خوب ديگه هم شنيدم هست!! كما. بياين با هم بريم مهمون من!! كلي حال كردم!!! اين پدربزرگ بنده كرامات ديگه‌اي هم داشته كه فعلا از اين موضوع مي‌گذريم.

خب الان ساعت 4 صبحه و من از مهموني خونه دائيم برگشتم. دويوونه بازاري بود. اين وسط ما كلي هم فوتبال پلي استيشن زديم و ملت خوندن و رقصيدن. به زور من رو كشيدن وسط ولي نه ....نشد!! يه دائي و زن دائي و دو تا بچه كوچيكشون رو رسوندم خونه. دائيم كه توي حالت طبيعي نبود و اون ته ماشين ولو شده بود!! تا موزيك آدم فروش رو شنيد توي همون حال گفت پسر وولووم بده!!

اومدم خونه......موزيك با صداي بلند داره پخش ميشه......
” واي از دست اين دختره .....بد جوري دل منو ميبره.....
واي از جادوي خنده هاش .....اين كه منو كشت با چشاش.....
ديگه ديره.ديگه ديره......واسه از تو گذشتن ...ديگه ديره ....

سر شب سرم داشت مي‌تركيد، دو تا استاميونفن كدئين حالم رو جا آورد. دو تا رو با هم تجربه نكرده بودم. احتمالا سه تا باهم ديگه خيلي حال ميده. 10 سانتي از زمين بلند ميشه آدم!!
ديگه چي.....از بي خوابي دارم مزخرف مي‌نويسم.....نه....بذار....

شعر سر در وبلاگ سرتوماس مور.....مال ابوالسعيد ابي الخير..تقديم به تو باد.....

از واقعه‌اي تو را خبر خواهم كرد
وان را به دو حرف مختصر خواهم كرد

با عشق تو در خاك نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاك بر خواهم كرد

امروز .....روز خوبي بود.


هیچ نظری موجود نیست: