بر خلاف هفته پر كار گذشته، اين هفته خيلي سرم توي محل كار خلوت بود ولي فكرم شديدا مشغول. كتاب ” بهشت بر فراز برلين “ رو آورده بودم تا بخونم. بعد از مدتها بالاخره يه كتاب رو تموم كردم. جملات آخر كتاب خيلي زيبا بود.....
” اتفاق را بايد رها كرد. ماه نوي تصميم است. نميدانم سرنوشت حقيقت دارد يا نه، اما تصميم گرفتن به راستي هست. تصميمي! ما اكنون خود زمان هستيم.
نه فقط تمام شهر، سراسر جهان در تصميم ما سهيمند. ما اكنون بيش از دو تن هستيم. ما چيزي را بنيان مينهيم.
ما درميان مردمان نشستهايم، و همه جا سرشار است از انسانهايي كه آرزوهاشان همانند ماست.
ما بازي را براي همه تعيين ميكنيم.
من آمادهام.
تنها تصميم تو باقيست،
بازي در دست توست،
يا اكنون يا هرگز.
تو به من نيازمندي. به من نياز خواهي داشت. هيچ قصهاي با شكوهتر از قصه ما دو تن نيست: يك مرد و يك زن. اين افسانهاي سحرآميز خواهد بود، كه ميتوان به ديگرانش سپرد. تاريخي ديگر آفرينشي ديگر.
به چشمانم نگاه كن، كه چگونه ضرورت را، و آينده سراسر جهان را باز ميتابانند....
...چيزي رخ داده است.
و همچنان رخ ميدهد.
بي ترديد رخ خواهد داد.
در شب رخ داد، و اكنون روز آمده است.
تازه، آغاز همه چيز.
چه كسي، چه كسي بود؟
من در او ناپديد بودم...
و او با من بود.
در اين جهان چه كسي ميتواند مدعي شود، كه با انساني ديگر يكي شده است؟
من به كل بدل شدهام.
هيچ نوزاد ميرايي متولد نميشود، نه،
تصويري مشترك از ناميرايي به وجود خواهد آمد.
من در اين شب
شگفت زدگي را آموختم
او برايم سرزميني به همراه آورد
و من ......وطني يافتم.
يك بار شد،
يك بار شد،
پس، باز هم شدني است.
تصويري كه ما ساختيم
تا مرگ همراهم ميايد
من در اين تصوير زندگي خواهم كرد.
شگفتي ما
شگفت زدگي از زن و مرد بود كه مرا به انسان شدن واداشت.
من اكنون چيزي را .....ميدانم،
كه هيچ فرشتهاي.....از آن .....آگاه نيست.“
كتاب تموم شد. روي ميزم بين شلوغي كاغذها. دست خط خودم را روي كاغذي پيدا كردم. با روان نويس سبز يادگاري او.
” هرگز، هرگز دمي ز يادت غافل نبودهام. “ زير لب با خودم ميگويم. هرگز دمي زيادت غافل نبودهام، نيستم و نخواهم بود......
چيزي در درونم به من اميد ميدهد. چيزي در درونم به من ميگويد كه همه چيز آن طور خواهد شد كه آرزويش را دارم و من و او يكي خواهيم شد..........خدايا كمكم كن. خدايا قدرت و صبر به من بده و آرامش به همه مان. خدايا همه مان را كمك كن.
چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۳
هرگز، هرگز دمي زيادت غافل نبودهام
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر