غروب دلگير جمعه...سر درد شديد دارم. سعي ميكنم بخوابم كه كار به جاهاي باريك نكشه. چند دقيقه ميخوابم ولي وقتي بيدار ميشم و از جام بلند ميشم سرم گيج ميره و درد شروع ميشه. بايد كلهام بدون حركت بمونه. شام رو ميخورم ولي با بقيه نميتونم برم مهموني. دوباره ميخوابم. وقتي بيدار ميشم بهترم. سينما چهار داره فيلم فوقالعاده بازرس رو نشون ميده. فيلمي فقط با حضور دو هنرپيشه. سر لارنس اليويه و مايكل كين. بازي در بازي . اين قدر كه آخرش همه بازيها جدي و تلخ ميشه. بار دومي بود كه اين فيلم رو ميديدم. بار اول زمستان سال 1367 بود. بيرون برف مياومد يكي از سنگينترين برفهاي تمام اون سالها. قشنگ يادمه. و من از بستر بيماري و سردرد بلند شده بودم بعد از يك مسوميت نسبتا شديد كه من و مادرم رو انداخته بود و مرحوم دكتر حزيني كه اون موقع طبقه بالاي ما بودند به دادمون رسيد. و حالا جالب اين بود كه من دوباره پس از يك سردرد و حال بد دوباره اين فيلم رو ميديدم. مهم نيست حالا اين چيزها.
مهم زيبايي فيلمه بود. سر لارنس اوليويه من رو ياد همشهري كين هم مياندازه كه بار اول توي ناصر خسرو دانشگاه تهران ديدم و ياد اون كه احتمالا همون موقع اونهم همونجا توي سالن بوده.شايد.
شجريان فرياد ميكند..من نيز هم.....
ما سرخوشان مست دل از دادهايم..همراز عشق و هم نفس جام بادهايم.
تقويم ديواري رو نگاه ميكنم براي ماه اردي بهشت نوشتهاي از ناظم حكمت رو آورده.
” تو نبودي
دو زانو در برابرت نشستم
چهرهات را نگاه كردم
با چشمان بسته
تو نبودي،
حرف زدم، حرف زدم، حرف زدم
اما نتوانستم دهان باز كنم
تو نبودي
با دستهايم تو را لمس كردم
دستهايم به روي صورتم بود“.
دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۳
نتوانستم دهان باز كنم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر