امروز يازده خرداد بود. پارسال همچين روزي آخرين روزي بود كه بود كه پدرم سرپا بود. آخرين روزي بود كه پدرم صحبت كرد. بعد از فوت پدرم گله كردم كه چرا اون روز جريان تصادف رو به من نگفتند و شب ساعت 10 شب وقتي رسيدم خونه از خواهرم جريان رو شنيدم ولي بهم گفتند كه اصلا فكر نميكردند كه اين طور بشه چون پدرم حرف ميزده بعد از تصادف و بعد از 3-4 ساعت ميره تو كما. كمايي كه 113 روز طول كشيد و بعد....و من هميشه افسوس اين رو خوردم كه يادم نيست آخرين بار كي با پدرم صحبت كردم و چه گفتم و چه شنيدم. شبها دير مياومدم اون موقع خونه و بعدش سريع ميرفتم پايين تو اتاقم و ارتباطمون كم بود. يكسال گذشت از اون روز نحس و تازه پس فردا دادگاه برگزار ميشه. وقتي فكر ميكنم ميبينم واقعا زندگيمون و به خصوص زندگي من زير و رو شد بعد از اون تصادف. افكاري كه براي آينده توي ذهن داشتم بهم ريخت و تمركزم رو از دست دادم. شايد قسمت و حكمت خدا در اين بوده. آره قسمت رو قبول دارم ولي اين رو هم معتقدم بهش كه قسمت عمدهاي از زندگيمون هم دست خودمونه و تصميماتي كه ميگيريم و كارهايي كه ميكنيم. بگذريم. بسم الله الرحمن الرحيم- الحمد لله رب
العالمين - الرحمن الرحيم - ....
پ. ن.
اي آفتاب حسن برون آي دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست.......عزيز دلم
سهشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۳
آخرين روز
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر