شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۱




گفت و گو



گفتم: - ” اين باغ ار گل سرخ بهاران بايدش؟...“

گفت: - ” صبري تا كران روزگاران بايدش.

تازيانه رعد و نيزه آذرخشان نيز هست، گر نسيم و بوسه هاي نرم باران بايدش.“

گفتم: - ” آن قربانيان پار، آن گلهاي سرخ؟...“

گفت: - ” آري...“

ناگهان گريه آرامش ربود،

وز پي خاموشي توفانيش

گفت: - ” اگر در سوگشان ابر شب خواهد گريست،هفت درياي جهان يك قطره باران بايدش.“

گفتمش: - ” خالي است شهر از عاشقان، وين جا نماند مرد راهي تا هواي كوي ياران بايدش.“

گفت: - ” چون روح بهاران آيد از اقصاي شهر، مردها جو شد ز خاك، آن سان كه از باران گياه،

و آنچه مي بايد كنون،

صبر مردان و دل اميدواران بايدش.“

دكتر شفيعي كدكني - تهران -1348

هیچ نظری موجود نیست: