« دوست دارم سينهام را بشكافم، قلبم را بيرون بكشم و در دستانم بگيرم تا همه بتوانند ببينند. زيرا كسي كه خود را براي خويشتن آشكار ميكند، آرزويي شگرفتر از آن ندارد كه ديگران دركش كنند. همه ما اشتياق ديدن نوري را داريم كه پشت در است، دوست داريم كه اين نور به ميان اتاق، پيش روي همه بيايد.»
« در سكوت قدم زدهام، غرق انديشه، و تازههاي بسياري در روحم پديدار شده است. دلم ميخواهد بتوانم به آنها شكل بخشم، اما دستانم قادر به همراهي با تخيلم نيستند.
... دلبندم، به همين راضيام كه بينديشم ما دو نفر ميتوانيم اين جهان را پشت سر بگذاريم و به جهاني حقيقي برسيم. جايي كه بتوانيم در آن زندگي كنيم، جايي كه هميشه آرزويش را داشتهايم.»
« در گذر از اين سالها رشد كرديم، حتي اگر بدن ما را سراسر داغ زخم كرده باشد.
با نيرويي بيشتر، با سادگي بيشتر روحمان، از اين دوره بيرون ميآييم. بله، روح ما بسيار ساده است، و اين بزرگترين امتياز ماست. تمام رخدادهاي حزن انگيز زندگي انسان، در جهت ياري انسان براي ساده كردن روح خود كار ميكند.
بر اين باورم كه پروردگار سادهتر از همه است....
... ميداني كه تمام روابط انساني، به فصلهاي گوناگون تقسيم شده.اين ....سال گذشته، فصل دوستي ما بوده. اكنون در آغاز دوران تازهاي هستيم، دوراني كه كمتر مه آلود است، سادهتر است، و تواناتر در ياري ما براي ساده كردن آن كه هستيم.»
« آن چه روح ميانديشد، اغلب براي انساني كه روحي دارد، ناشناخته است. ما قطعا عظيمتر از آنيم كه ميانديشيم. »
از كتاب « نامههاي عاشقانه يك پيامبر » ، نوشته جبران خليل جبران خطاب به ماري هسكل
گردآورنده، پائولو كوئليو.
پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲
عاشقانه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر