مثل هميشه اين جمعه هم فوتبال سالني داشتيم. نميدونم چرا كلي ذوق و شوق داشتم، شايد چون به اين نتيجه رسيده بوده كه همون كفش قبلي بهتره و مطمئنم ليز نميخورم و بازي بهتري به نمايش ميگذارم. صبح 3-4 باز كله سحر بيدار شدم. (بر خلاف روزهاي ديگه كه براي بيدار شدن و رفتن سر كار جون ميكنم.) فوق العاده خوب بازي كردم. يه شوت پاي چپ زير طاق چسبوندم. ولي چيزي كه خيلي كيف كردم و مزهاش زير زبونمه يه شوت وحشتناك بود كه از وسط زمين زدم و خورد به محل تقاطع دو تا تير، گلر هم شيرجه ثشنگي زد و چسبيد. يكي از دائيهام با دوستش اومده بود. سر يه صحنه توپ پسره رو محكم زدم به اوت. پسره داد زد و لبه پيرهنم رو كشيد. منهم گفتم زهر مار!! كلي سر اين قضيه با دائيم دعوا كردم. دائيم فحشم داد ولي من خوب به خاطر اين كه دائيمه جواب ندادم. داد و بيدا كردم ولي فحش ندادم. بعد از اون دائيم همش خطا ميكرد و ملت رو لت و پار ميكرد. تقصير اون پسره بود . بابا مهمون اومدي ديگه طلبكار نباش. در مجموع ولي فوتباله خيلي چسبيد. هر چند چون كف كفشه نازكه فشار زيادي به پاها و كمر وارد شد. ولي خوب ليز نميخوردم و كنترلم روي توپ عالي بود. (33 تا)
یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۱
فوتبال و ديگر هيچ
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر