شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۲

بازگشت + سفر


سطح هوشياري پدرم به بالاترين ميزان طي 4 هفته بيهوشي و حالت كما رسيده .(جي. سي. اس 9 ).اميدوارم كه روند بهبودي به سرعت ادامه يابد. امروز حس مي‌كردم كه حرفهام رو كاملا مي‌فهمه. بهش گفتم كه دكتر حزيني براي اين نمياد بالاي سرت ، چون ماموريت خارج از كشور رفته ( در حالي كه فوت كرده). تا اسم دكتر حزيني رو آوردم چشمان پدرم به بازترين حالت ممكن باز شد و يه وحشتي توي چشماش ديده مي‌شد. خيلي عجيب بود، انگار كه از موضوع دكتر مطلع باشه يا توي يك دنياي ديگه‌اي حتي باهاش ملاقات كرده باشه يا يه همچين چيزي. صحنه عجيبي بود.

آخر شب هم يك سر به بيمارستان زدم،‌ بعد كه اومدم بيرون احساس كردم بد فرم دلم گرفته. نوار كاست سفر رو گذاشته بودم،
با خودم فكر كردم كاشكي شرايط طوري بود كه تنهايي مي رفتم شمال، مثلا ماسوله. تنها پشت فرمون توي جاده چالوس با يك موزيك ملايم. تنهاي تنها،‌ بدون هيچكس ديگه. تنهاي تنها.

هیچ نظری موجود نیست: