-
گفت و گو
-
گفتم: - ” اين باغ ار گل سرخ بهاران بايدش؟...“
-
گفت: - ” صبري تا كران روزگاران بايدش.
-
تازيانه رعد و نيزه آذرخشان نيز هست، گر نسيم و بوسه هاي نرم باران بايدش.“
-
گفتم: - ” آن قربانيان پار، آن گلهاي سرخ؟...“
-
گفت: - ” آري...“
-
ناگهان گريه آرامش ربود،
-
وز پي خاموشي توفانيش
-
گفت: - ” اگر در سوگشان ابر شب خواهد گريست،هفت درياي جهان يك قطره باران بايدش.“
-
گفتمش: - ” خالي است شهر از عاشقان، وين جا نماند مرد راهي تا هواي كوي ياران بايدش.“
-
گفت: - ” چون روح بهاران آيد از اقصاي شهر، مردها جو شد ز خاك، آن سان كه از باران گياه،
-
و آنچه مي بايد كنون،
-
صبر مردان و دل اميدواران بايدش.“
-
دكتر شفيعي كدكني - تهران -1348
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر