شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۱

توي بهت جاده ها ، هر جا كه ديدني نيست
چشام و مىبندم و جاش يه رويا مىذارم

توي ذهن من هميشه يه موسيقي در خال نواختن و يا خواننده در حال حوندن، و اون شعري كه اون بالا ديدين مال يه آهنگه با صداي "ناصر عبداللهي"
راستي الان ساعت 2و35 دقيقه صبحه و من هنوز بيدارم. تعطيلات چيز
خوبيه.
الان مشكلي كه دارم اينه كه 3 ساعت فوتبال بازي كردم و تمام بدنم داره درد مىكنه. رفته بودم نمايشگاه كتاب سردرد داشتم. يه چرت زدم . 2 تا قرص خوردم رفتم فوتبال . فوتبال ير دردم روخوب كرد. ولي به علت عدم آمادگي به سختي بازي ميكردم. فشار اومد بهم. بعدش هم با چند نفر ديگه رفتيم خط زمين بدمينتون توي سالن كشيديم. من رنگ مىزدم. بعدش از فروشگاه كليز برگز توي ستارخان، چيز برگر گرفتيم و خورديم (من و دايي)
تصور كنيد ساعت 11و 45 دقيقه شبه. من با شلوار گرمكن و پيرهن يونتوس
رفتم داخل مغازه و سفارش دادم. اصلا هم به ملت نگاه نكردم تا ميزان تابلو بودن خودم رو ببينم . الان هم كه دارم اين اراجيف رو تايپ مىكنم . كاش حوصله مىكردم و اين همه مطلب كه ذهنمه . بلاگش مىكردم.

هیچ نظری موجود نیست: