چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۱

هفته پيش چهارشنبه، پسر خاله ام(س) اومد خونه ما، اونشب فينال باشگاههاي اروپا بود، بين "بايرلوركوزن" و "رئال مادريد"، من طرفدار باير بودم و اون طرفدار رئال، از هفته ها قبل سر كلي از مسائل فوتبالي كري خونده بوديم، چون خونه اونها هيشكي نبود اومده بود تا تنها نباشه و فوتبال رو با هم ببينيم. يه مهمون هم داشتيم از شهرستان يه پسر جوون كه اومده بود امتحان فوق دانشگاه آزاد بده. خلاصه كنم فوتبال رو ديديم و رئال 2-1 برد. آخراي بازي خيلي هيجان انگيز شده بود. حتي نزديك بود دروازبان باير گل مساوي رو بزنه.حتي " س " هم اعتراف كرد كه كاشكي گل مىشد. فوتبال رو 3 نفري توي غار من نگاه مىكرديم. خودمو كنترل كردم و زياد مطابق معمول اوقات هيجان زده شدن فحش و فضاحت ندادم. موقع خوابيدم اون مهمون شهرشتاني كه رفت بخوابه. پسرخاله ام "س" خواست بره خونه . من ديدم تنهاست من هم فردا از همونجا ميتونم برم شركت باهاش رفتم. توي اتوبان شهيد همت ماشينش پنچر شد. با مصيبت لاستيك رو عوض كرديم، چون ماشينش نو بود همه چيز سفت و كار نكرده بود! وارد خونه شون كه شديم. اولين جملات گهرباري كه گفتم مدح دروازبان رئال بود. "اين كاسياس خواهر فلان!!و..." بعد هم بحث مفصلي در رابطه با فاحشه ها و آمار غلط يكي از تلويزيونهاي لس آنجلسي راه انداختيم. مىدونيد آمار اون تلويزيون لس آنجلسي چي بود؟ آمار اونا اين بود كه در سال گذشته ششصد هزار دختر دبيرستاني در ايران عمل كورتاژ انجام دادند. با هم حساب كتا ب مىكرديم در ايران 17 ميليون دانش آموز داريم. از اين تعداد حداكثر -5/3 ميليون نفر دبيرستاني هستند كه مسلما تعداد دختر بسيار كمتر است حدود 1 الي 5/1 ميليون نفر. و اگر از اين تعداد سالي (دقت كنيد ساليانه !!!) ششصد هزار نفر كورتاژ كنند، حتما سالي حداقل به همين تعداد هم حامله نمىشوند. پس يعني با عرض معذرت همه ج... هستند!! خلاصه كلي به اين آمارمن در آوردي خنديديم و الفاظ زيبا بكار برديم. حالا ساعت چند بود 5/2 بعد از نصفه شب. يهو "س" ديد كه باباش از مسافرت اومده و اون اتاق خوابيده!! حالا قيافه ما رو مجسم كنين كه از اول ورودمون به خونه همش داشتيم ك...شعر تفت مىداديم. اونهم با صداي بلند!!! حتما باباش (شوهر خاله بنده) صداي زيباي ما رو شنيده بود. و صلاح ديده بود كه جنتلمنانه خودش رو بخواب بزنه. بيچاره احتمالاتا حالا فكر مىكرد كه من و پسرش اصلا امكان نداره همچين الفاظي رو به كار ببريم. قرار بود باباش فردا صبح بياد خونه ولي خوب اين جوري شد ديگه!!
صبح از خواب پا شديم. بدون هيچگونه يادآوري مشغول خوردن صبحانه شديم و انگار نه انگار. فقط شوهرخاله ام به س گفت. وقتي ميري بيرون به من موبايل من زنگ بزن و بگو كجا هستي نه كه ساعت 2 نصفه شب بياي خونه!!!

هیچ نظری موجود نیست: