دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۱

يكشنبه 29/2/81
ساعت هشت و نيم شب اميرحسين با دوستش اومد در خونه ما براي يكي از دوستانش مشكلي پيش اومده بود (مشكلي كه نياز به مشورت با يك دكتر داشت، بگذريم كه كلي يارو رو مسخره كرديم !) من آدرس يا تلفن هيچ كدوم از دوستاي پزشكمون رو نداشتم به چند جا زنگ زديم، نتيجه اي نگرفتيم. سوار ماشين شديم با موبايل زنگ زديم به يكي از دوستان صميمي، اولش كه من صحبت كردم و آدرس يكي از دوستان دكترمون رو خواستم حسابي ترسيد كه براي يكي از بچه ها اتفاقي افتاده باشه، ايول مرام (مرام شماره 1)! تا موبايل رو به خود اميرحسين دادم و صداش رو نشنيد خيالش راحت نشد، با امير حسين مشغول شماره دادن بودند كه تفلن قطع شد، فقط 2 دقيقه طول كشيد تا موبايل آنتن داد و دوباره با خونه رفيقمون تماس گرفتيم. رفيقمون رفته بود حموم!! يعني فقط 2 دقيقه نتونست تحمل كنه! از تعجب شاخ در آورديم. توي ماشين با بهت همديگه رو نگاه مىكرديم. ايول مرام (مرام شماره2). من و به خصوص اميرحسين حسابي شاكي شده بوديم. حتما متوجه فرق مرام شماره 1 و 2 با هم ديگه شدين نه!؟ به نظر مياد بعضي تحولات در زندگي بعضيها، منجر به بعضي تحولات رفتاري شده! بابا ايول مرام. يكي ما رو از اين همه وفا و صفا نجات بده!!

هیچ نظری موجود نیست: