شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۱

بهش تلفن زدم، چند شبي بود كه باهاش صحبت نكرده بودم، نه اون زياد حوصله داشت
و نه من، يه ذره قربون صدقه اش رفتم، نه خير فرقي نكرد. شايد هر دو تاييمون زيادي خسته بوديم. شايد هم... اتفاقاتي كه نبايد رخ بده كم كم
رخ ميده ، هم از طرف اون و هم از طرف من. خدايا به من قدرت بده!

هیچ نظری موجود نیست: