دوشنبه شب 8 نفر از جوونهاي فاميل دختر خالهها و دختر داييها و پسر خاله و پسر دايي و شوهر دختر دايي و من رفتيم پارك جمشيديه و رستوران و... خيلي خيلي خوش گذشت. حسابي لودگي كردم. وحشتناك خوش گذرونديم. امشب هم كه مهموني بوديم به مناسبت باز گشت دختر دائيم به آلمان، همه از اون شب تعريف ميكردند و ميگفتند حتي توي خواب هم اون شب ميخنديدند. وقتي فيلمي كه از اون جريانات گرفته شده بود رو ميديدم يه چيزهايي برام عجيب بود. طرز راه رفتن و حرف زدن خودم برام جالب و عجيب بود. تا حالا بصورت سوم شخص خودم رو اين طوري نديده بودم. اون شب قليون زياد كشيدم و سرم گيج مي رفت اساسي. همين كلي سوژه خنده شده بود. بگذريم.......امشب هم عالي بود. به خصوص به خاطر...
جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱
چشمهايش
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر