جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱

پ


من اينجا خيلي مجبورم خود سانسوري كنم. اگر توي دفتر خاطراتم بود، يه چيزايي رو مي‌نوشتم كه اينجا نمي‌تونم. بخصوص به اين علت كه بعضيها مي‌خوننشون. ولي اين روزها يه چيزي فكرم و قلبم رو مشغول كرده. اگر يه اتفاقي بيفته. اون وقت من مي رم دنبال يه اتفاق ديگه...
پيدا كنيد پرتقال فروش را...ولي اميدوارم تلفات قضيه كم باشه. شايد الان داغم و نمي‌فهمم!!

هیچ نظری موجود نیست: