ميدانم هيچ صندوقچهاي نيست كه بتوانم رازهايم را توي آن بگذارم و درش را قفل كنم، چون تو همه قفلها را باز ميكني. ميدانم هيچ جايي نيست كه بتوانم دفتر خاطراتم را آن جا پنهان كنم، چون تو تك تك كلمههاي دفتر خاطراتم را ميداني. حتي اگر تمام پنجرهها را ببندم، حتي اگر تمام پردهها را بكشم، تو باز هم مرا ميبيني و ميداني كه نشستهام يا خوابيده و ميداني كدام فكر روي كدام سلول ذهن من راه ميرود. تو هر شب خوابهاي مرا تماشا ميكني، آرزوهايم را ميشمري و خيالهايم را اندازه ميگيري.
تو ميداني تا امروز چند بار اشتباه كردهام و چند بار شيطان از نزديكيهاي قلبم گذشته است. تو ميداني فردا چه شكلي است و ميداني فردا چند نفر پا به اين دنيا خواهند گذاشت.
تو ميداني من چندشنبه خواهم مرد و ميداني آن روز هوا ابري است يا آفتابي؟
تو سرنوشت تمام برگها را ميداني و مسير حركت تمام بادها را و خبر داري كه هر كدام از قاصدكها چه خبري را با خود به كجا خواهند برد.
تو ميداني كدام دانه برنج را كدام مورچه كي از زمين برخواهد داشت. و ميداني تكتك دانههاي انار در كدام لحظه پاييز خواهند رسيد.
تو ميداني هر كدام از قطرههاي باران بالاخره پاي كدام ريشه خواهد رفت و ميداني كدام سيب سرخ را من خواهم خورد و كدام دانه گندم سهم سفره هفت سين ماست.
تو حساب اشكهاي مرا داري و ميداني تا حالا چند ستاره از چشمم چكيده است. تو ميداني در نوك هر پرنده چند تا آواز و در قلب من چند تا آرزو.
تو ميداني، تو بسيار ميداني...
خدايا خواستم برايت نامهاي بنويسم. اما يادم آمد كه تو نامهام را پيش از آنكه نوشته باشم خواندهاي...پس من منتظر ميمانم تا جوابم را فرشتهاي برايم بياورد.
نوشته عرفان آهار نظري...........نشريه چلچراغ
پ.ن. خوشا شيراز و شاه چراغش. چه ربطي داشت؟
دوشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۲
آن روز هوا ابري است يا آفتابي؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر