یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۲

اي سراپا همه خوبي


بيست و هشتم دي هزار و سيصد و هشتاد و دو - 1 بامداد

” به تو مي‌انديشم!
اي سراپا همه خوبي، تك و تنها به تو مي‌انديشم!
همه وقت،
همه جا،
من به هر حال كه باشم به تو مي‌انديشم!
تو بدان اين را
تنها تو بدان،
تو بيا،
تو بمان با من تنها تو بمان.
جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب!
من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند!
اينك اين من كه به پاي تو درافتادم باز.
ريسماني كن از آن موي دراز،
تو بگير!
تو ببند!
تو بخواه!
پاسخ چلچله‌ها را تو بگو.
قصه ابر هوا را تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستي تو بجوش!
من، همين يك نفس از جرعه جانم باقي است،
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش!“

فريدون مشيري

هیچ نظری موجود نیست: