پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۲

بارون رو دوست دارم هنوز


كاپيتان نموي عزيز يه متن قشنگ تو وبلاگش گذاشته خطاب به من كه اين جا ميارمش.

جـای پــا
خواب دیده بود در ساحل دریا و در حال قدم زدن با خدا ، روبرو در پهنه آسمان ، صحنه هائی از زندگی اش به نمایش در می آمد. متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه ها فرو رفته. یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا.
وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش در آمد ، فهمید که خیلی وقتها در مسیر زندگی او ، فقط یک جای پا بود. همچنین فهمید که آن اوقات ، سخت ترین و دشوارترین لحظات زندگی او بوده است و این او را رنجاند. از خدا درباره آن پرسید:
خدایا تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم ، همیشه همراه من خواهی بود ولی من انگار فهمیدم که در بدترین شرایط زندگی ام فقط یک جای پاست. نمی فهمم چرا جائی که من بیشترین نیاز را به تو داشته ام ، مرا تنها گذاشتی.
خدا پاسخ داد: فرزند عزیز و گرانقدر من ، تو را دوست دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم ، آن زمانهائی که تو در رنج بودی ، وقتی تو فقط یک جای پا می بینی ، من تو را به دوش گرفته بودم.


ديشب خواهرم يه سي دي آورد بهم داد و گفت آخرين آهنگهاي سياوش قميشيه اگر خواستي گوش بده. گفتم مرسي و گذاشتم كنار كامپيوتر. امروز بعد از ظهر ديدم منصور كامنت گذاشته و يه شعر رو از سياوش نوشته. بعدش سي دي رو گذاشتم توي دستگاه و دراز كشيدم روي تخت. آهنگ سوم همون آهنگ و شعر زيبا بود.

شاعر : يغما گلرويي
خواننده و آهنگساز : سياوش قميشي

باروونو دوست دارم هنوز
چون تو رو يادم مياره
حس ميکنم پيش مني
وقتي که بارون مي باره

باروونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سر پناه
وقتي که حرفاي دلم
جا ميگيره توي يه آه

شوونه به شوونه مي رفتيم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نيستي و خيسه
چشماي من و خيابون

باروونو دوست دارم يه روز ٬
تو خلوت پياده رو
پرسه ي پاييزي ما
مرداد داغ دست تو

باروونو دوست داشتي يه روز
عزيز هم پرسه ي من
بيا دوباره پا به پام
تو کوچه ها قدم بزن


همين. نه ....دقايقي بعد چشمام گرم شد و توي خواب و بيداري يه نفر رو ديدم با يه مهندس شهرداري منطقه 18 كه مي‌شناسمش داره بحث مي‌كنه سر جواز و ملك. يهو ديدم پدرمه. محيط شهرداري شبيه بخش پذيرش اجساد بهشت زهرا شده بود.
از دوستانم متشكرم. اونهايي كه سعي در آرام كردن من دارند. با خودم فكر مي‌كنم من اونقدر دوست خوبي براي بعضي از دوستهام نيستم كه اونها براي من. چي شد!!؟


پ.ن. وبلاگ به اون قشنگي هم پاك شد. ديليت شد.
آهنگ بك گراند عوض شد.چند تا دوستان رو حسابي زحمت دادم.

××خيلي عجيبه. الان ساعت 1:15 جمعه است و من صبح زود مي‌خوام برم بهشت زهرا. مي‌خواستم فايل رو توي ياهو بريف كيس آپلود كنم اون پايين نوشت كلمه رمزي رو كه ظاهر ميشه وارد كن. و اون كلمه فكر مي‌كنيد چي بود؟
"Father"

هیچ نظری موجود نیست: