از بچهگي طوري تربيت شدم توي خانواده و شايد مدرسه كه روراست بودم و صاف و ساده. فكر كنم البته.
بعضي وقتها واقعا ميمونم كه چه رفتاري و چه روشي درست تر بوده. گاهي بهم گفته شده كه دوست داشتم كه وقتي گفتم ميخوام فلاني رو ببينم ، ميگفتي نه!! با خودم فكر ميكنم كه بابا مثلا ما يه كم ادعاي روشنفكري داريم. يك ديدار ساده كاري چه اشكالي ميتونسته داشته باشه. تازه شايد اون موقع متهم به غيرتي بودن الكي ميشدم چه ميدونم. باز بهم گفته ميشه كه اگر كنار مينشستي و سكوت ميكردي شايد بهتر از به در و ديوار كوبيدن بود و نتيجه ميگرفتي. شايد!! با خودت فكر ميكني كه كاري كه درست بوده از نظر خودت رو انجام دادي، تازه اون وقت شايد اين جوري گفته ميشد كه ببين اصلا به فكر ماهم نيست. عين خيالش هم نيست اصلا انگار دوست داشت كه همچين اتفاقي بيفته!! بابا به خدا قاط زدم. بابا زندگي به خدا سادهتر از اين حرفهاست. فتال ارور داديم رفت!!
يكي كامنت گذاشته واسه مطلب قبليم كه حالم به هم خورد از اين همه ضعفت و...
خوشحال ميشدم با اسم و رسم اينجا مطلب مينوشتي< بيشتر باهم صحبت ميکرديم. بعدش هم آدمهاي ديگه هم زندگي و مشکلات خودشون رو دارند< منهم مال خودم رو. حال خودم رو. وبلاگ خودم رو. نوشتّهاي خودم رو. حالتون هم اگر بهم ميخوره اينجا رو بيخيال بشيد خب.
***فردا شب كنسرت شجريان. ايول. ولي كاشكي ميشد....
چهارشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۲
Fatal error
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر