جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۱
چهارشنبه با اژدهاي خفته رفتيم كوه(ولنجك ) خيلي تند و سنگين رفتيم عرقمون حسابي در اومد و خسته شديم. خوب شد البته كمك مي كنه جمعه بهتر فوتبال بازي كنم. از قضايايي كه پيش اومد مي گذرم و ميرم سر اصل مطلب . كفشم حسابي خاكي شده بود با خودم گفتم كه فردا كه مي خوام برم سر كار حتما با دستمال تميزش مي كنم تا سر فرصت واكسش بزنم. صبح ساعت 6 با صداي تلفن بيدار شدم. يه مالك بي شرف زنگ زده بود كه بيا به ساختمون ما سر بزن. توجه دارين كه 6 صبح ؛ تا ساعت 6:45 خوابم نبرد و همش فحش مي دادم به يارو. چون با وحشت از صداي تلفن بيدار شده بودم. بگذريم...وقتي خواستم برم سر كار ديدم كفشم واكس خورده و داره برق مي زنه با اين كه تقريبا مطمئن بدم ولي از مادرم پرسيدم كه تو واكس گفت آره. مي خواستم از خجالت آب بشم و برم توي زمين. گفتم مرسي و اومدم بيرون. واقعا چه طور مي شه زحمتهاي مادر رو جبران كرد. كجا مي توان محبتي پاك تر و بي شائبه تر از مهر مادر پيدا كرد. از مادرم بيشتر توي اين دنيا هيچكس رو دوست ندارم. مادرم به شهادت هر كي مي شناسدش از بهترين افراد اين روزگاره. چگونه مي توانم جبران كنم؟ هر چه قدر محبت كنم (كه نكردم) باز هم نميشه جبران كرد. كاش مي تونستم برم دستش رو بوس كنم يا مثل بچه گيها سرم روي پاش بذارم. راستي چرا نمي تونم؟ چرا نمي تونم دستش رو ببوسم ؟ چرا؟....امروز توي شركت هر وقت كفشم رو مي ديدم ياد زحمت مادر مي افتادم. تازه بعد از ظهر هم با من اومد توي گرما يافت آباد و...من تازه گواهينامه گرفتم و مادرم 24 ساله كه رانندگي مي كنه. هر چي اصرار كردم كه تنها مي رم گفت كه نه و با هام اومد كنار دستم نشست و راهنماييم مي كرد. نگران بود. خدايا بهش عمر طولاني و عزت زياد بده و سلامتي. هميشه سايه اش رو بالاي سرمون نگهدار. خدايا شكرت...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر