یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱



شنبه- هواي تهران امروز معركه بود. بهاري بهاري(به خاطر بازندگي شب قبل)، بدون آفتاب چنين مردادي رو بياد نميارم! دل اونهايي كه تهران نيستن بسوزه! با همكارم رفتيم يه جلسه مهم (در غياب رئيس شركت) احتمالا يه كار ديگه مي گيريم وسيعتر از اين. خوب شد ما رفتيم. به شوخي مي گفتم اگر كار رو گرفت بايد يه ميليون نفري پاداش بگيريم.(هر چند ته دلم همچين توقعي دارم!!!بابا خوش خيال!!) بعد از ظهر فلنگ رو بستم و با اون رفتم حوزه فيلم ” ميزري “ رو ديديم. من قبلا ديده بودم. ولي قشنگ بود. بر اساس داستاني از استفن كينگ. با بازي جيمز كان (توي فيلم جاودانه پدر خوانده نقش ساني كورلئونه رو بازي مي كرد) و كتي بيتس ( كه با اين معروف شد و اسكار گرفت). بعدش سوار تاكسي شديم و بر گشتيم. چه كفشهاي قشنگي پوشيده بود. بهش گفتم. نزديك خونه شون خدا حافظي كرديم. و اينك من ، مردي تنها...

هیچ نظری موجود نیست: