یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱

پنجشنبه-صبح سر كار -بعد از ظهر به چهار تا از ساختمونهايي كه نظارت دارم سر زدم. توي هر چارتاش موردي بود كه اعصابم خورد بشه. توي آخريش نزديك بود دعوام بشه با بناهه. مالك مي گفت كه سرپرست اسكلت فلزي گفته 50-100 هزار تومن بده به مهندس ناظر (يعني من ) ديگه ايراد نمي گيره.(آخه كلي اشكال داشت كارشون). گفتم: گه خورد اين حرف رو زد. (به نظرم مالكه داشت مزه دهنمو مز مزه مي كرد!!) خلاصه با اعصاب خورد برگشتم خونه. بعد از ظهر رفتم مدرسه سابق. بعد با بچه ها بابا رحيم و شير-موز-پسته. بعد جلسه فازغ التحصيلي. جلساتي كه هميشه حداقل 30 نفر ميومدند. با شركت 10 نفر تشكيل شد. البته 3-4 نفر از همسران بچه ها هم بودند. بيچاره صاحب خونه كلي تدارك ديده بود. كلي از نا امني و دزدي در جامعه صحبت شد. يه خبر بد هم رسيد.
مي گويند: خاوير سولانا (دبير كل سابق اتحاديه اروپا و مسوول فعلي سياست خارجي اونها) قراره بياد ايران. گفته فقط هم با خاتمي و خرازي و ميردامادي طرف حساب هستم. نه كس ديگر. ميگويند از آمريكا پيام آورده كه بايد كوتاه بياين. وگرنه حمله مي كنه!! گفته روي ما يعني اروپا هم حساب نكنيد كه كاري نمي تونيم بكنيم!! خدا كنه جنگ نشه. نيروگاه اتمي بوشهر رو هم تقريبا 100% خواهند زد. نگران دوستم هم هستم كه اون جا كار ميكنه.
از دنيا كمي نا اميد شده بوديم. كه بچه ها شروع كردند به جوك گفتن و روده بر شديم دوباره!! به خصوص يه تيكه افتاد توي دهنمون ” آيا به روح اعتقاد داري؟ من {...م} به روحت!!“ بعدش رفتيم رستوران و مرغ سوخاري خورديم. ساعت 1 خونه بودم. بچه ها كه بعد از رسوندن من خونه بودند. توي مسنجر پيام دادند كه سر يادگار تصادف وحشتناكي ديدند كه چند نفر كشته شدند. (امروز روزنامه ها نوشته بودند.) خواستم برم ببينم . ولي پشيمون شدم. تا ساعت 3 آن لاين بودم و خواب.......

هیچ نظری موجود نیست: