چهارشنبه- با او رفتم حوزه. دستش توي دستم توي سالن. موقع برگشتن نمي دونم چرا اين احساس رو داشتم كه ديگه احساسمون گرماي سابق رو نداره!! رفتم سر قرار با بچه هاي دانشگاه كافي شاپ. بچه ها همه مي گفتند كه خيلي لاغر شدم. اين رو خيلي ها ميگن. با بچه ها 5 نفري رفتيم فرحزاد. يكي از بچه ها (حاجي) اونقدر جوكهاي باحال گفت كه از شدت خنده دل درد گرفته بودم. 5 نفر بوديم 5 تا پارچ دوغ خورديم. خود گارسون مي گفت ضرر داره نخورين اين قدر!! نزديك بود يه كارهاي بد بدي هم صورت بگيره. اين حاجي از اون هفت خطهاست با تخصص در زمينه سكس. خلاصه مخ اون 4 نفر رو زد و شماره موبايل طرف رو گرفت. و بگذريم...اتفافي نيفتاد. شب خوبي بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر