اين روزها دچار كمبود انرژي و بيحوصلگي هستم. از كارم خسته شدم. نه كه كارم زياد باشه. از تيپ كار و از يكنواختي محيط خسته شدم.صبحها دير ميرم سر كار. بعضي موقعها با خودم ميگم كاش به جاي عمران ،كامپيوتر خونده بودم. يا مثل آرزوي دوران بچگي، كتابفروشي داشتم.مثل آرزوهاي الان نويسنده فيلمنامه بودم يا مربي تيم فوتبال!!! يه كم هيجان البته بدون استرس. اين شغل من و بخصوص نظارت، استرس زيادي داره. بارها خواب ديدم كه كارم خراب شده و خرابي ساختمون يعني فاجعه. از جو شركت هم خيلي راضي نيستم. زير دست بودن كساني كه خيلي هم ارزش قائل نيستند براي كارمنداشون ، چندان برام جالب نيست. هر چند خدا رو شكر ميكنم ميدونم كه خيلي از جوونها با تحصيلات من آرزوي چنين شغل و حقوقي رو دارند. حقوق خوبي هست ولي نه براي مثلا خريدن خونه. اگر اين چيزاي اوليه فراهم بود. با اين حقوق ميشد صفا كرد. باز هم خدا رو شكر. هميشه يادم هست كه بايد شاكر باشم و هستم. حالا كه اينها رو نوشتم، آرومتر شدم. اين هم از خوبيهاي بلاگ.
راستي بساز بفروشي هم بد نيستها!!! ولي سرمايه ميخواد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر